باید یک بار دیگر برایت بنویسم گرچه صدبار هم که بنویسم، نم
باید یکبار دیگر برایت بنویسم گرچه صدبار هم که بنویسم، نمیخوانی. باید بنویسم که دوستداشتن تو برایم شبیه بارانهای نیمهی آبان است، یعنی انگار از پیش وجود داشته و تا ابد هم ادامه خواهدداشت. من نه میخواهم و نه میتوانم و نه حتی به این فکر میکنم که دیگر دوستت نداشتهباشم. دوستت دارم بی آن که بخواهمت، و این رنج که هدیه توست، مرا همچنان که فرسوده میکند، زیبا نیز خواهدکرد. چنان که بوسههای آفتاب نخست ناراستیهای قامت آدمبرفی را آب میکند و بعد او را میان دو بوسهی گرم خواهد کشت...
من در دوستداشتن تو زندگی میکنم، بومی علاقه به تو هستم، و در این قبیلهی یکنفره سرخوشم از این که آواز ناشنیدهای باشم برایت، حتی اگر نفهمی برای این که لبانت زمزمهام کنند چه بیتابم. کلماتم مثل رودی خنک از شرح داغ بدنت عبور میکنند، و تو به دوستداشتن ماه کامل ادامه خواهیداد، بدون این که هرگز به نقصانی یا ناقصی دل باخته باشی...
چگونه برایت قصه از اقیانوس بنویسد تکهچوبی که در ساحل متروک گم شده؟
به تماشاکردنت ادامه خواهم داد. به لبخندزدن وقت دیدن اسمت روی مطب دکتری که همنام توست اما مثل تو شفادهنده نیست و از نسخههای طولانیش ملال میروید. به گرم شدن از شنیدن صدای تو در دوردستترین جزایر ذهنم، و به یادآوردن آن جمله دلگیر، حتی با صدای تو: تمامشد، خداحافظ.
اما تمام نخواهدشد. تو تمام سهمی بودی که از دنیا خواستهبودم، و آدمی که توتفرنگی لبانت را و گندم بدنت و بوسیدن گردنت را و گمشدن در آغوش امنت را از دست داده، ناتمام خواهد ماند...
به دوستداشتنت ادامه خواهمداد ماه بالابلند که شب از چشمهای تو آغاز میشود. و این کلمات من میرقصند چرا که از تو گفتهاند نه از من. که قصه آدم مطرود گفتن ندارد.
در انتهای این نامه بوسهای برایت به باد هدیه میکنم. به دستت که رسید، اسم کوچکم را زمزمه کن. که من اسمم را با صدای تو دوستدارم، و آدم بیاسم قاب خالی غمگینی است.
همین.
من در دوستداشتن تو زندگی میکنم، بومی علاقه به تو هستم، و در این قبیلهی یکنفره سرخوشم از این که آواز ناشنیدهای باشم برایت، حتی اگر نفهمی برای این که لبانت زمزمهام کنند چه بیتابم. کلماتم مثل رودی خنک از شرح داغ بدنت عبور میکنند، و تو به دوستداشتن ماه کامل ادامه خواهیداد، بدون این که هرگز به نقصانی یا ناقصی دل باخته باشی...
چگونه برایت قصه از اقیانوس بنویسد تکهچوبی که در ساحل متروک گم شده؟
به تماشاکردنت ادامه خواهم داد. به لبخندزدن وقت دیدن اسمت روی مطب دکتری که همنام توست اما مثل تو شفادهنده نیست و از نسخههای طولانیش ملال میروید. به گرم شدن از شنیدن صدای تو در دوردستترین جزایر ذهنم، و به یادآوردن آن جمله دلگیر، حتی با صدای تو: تمامشد، خداحافظ.
اما تمام نخواهدشد. تو تمام سهمی بودی که از دنیا خواستهبودم، و آدمی که توتفرنگی لبانت را و گندم بدنت و بوسیدن گردنت را و گمشدن در آغوش امنت را از دست داده، ناتمام خواهد ماند...
به دوستداشتنت ادامه خواهمداد ماه بالابلند که شب از چشمهای تو آغاز میشود. و این کلمات من میرقصند چرا که از تو گفتهاند نه از من. که قصه آدم مطرود گفتن ندارد.
در انتهای این نامه بوسهای برایت به باد هدیه میکنم. به دستت که رسید، اسم کوچکم را زمزمه کن. که من اسمم را با صدای تو دوستدارم، و آدم بیاسم قاب خالی غمگینی است.
همین.
۲۷.۳k
۲۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.