فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت39
ویو ا.ت
نمیدونم با این حرف اون دختره که اسمش بورام بود چطور نابود شدم بدنم لمس شده بود و خودمو احساس نمیکردم حتی نفهمیدم کی اشکی گونم رو خیس کرده
کوک وا داد و با خوشحالی به سمت بورام رفت و بغلش کرد
اما.......اما من این وسط چی بودم؟؟
من زنشم.......اما اون چی!؟
چرا من الان تو بغلش نیستم.....!؟
چرا باید جلوی رویه من اونو بغل کنه چرا.....!؟
ویو ا.ت
باورم نمیشه جلوی رویه من اونو بغل کرد وتازه تو اتاقمونم بردش جای که هرشب من تو بغلش بودم
همون طور که خشکم زده بود بهش نگاه کردم سرخوش به سمتم میومد که وایستاد و گفت
_چرا وایستادی برو به کارت برس(سرد،خشک)
+اون....کی بود!؟
_اون دوست دختر قبلیمه همونطور که دیدی حاملس و باهاش کاری نداشته باش اون وارث منو حمل میکنه
گریم شدت گرفت و با هق هق گفتم
+تو.....توچجوری انقدر زود باور کردی؟اون یه جن*ده ست...
با سوزش سمت چپ صورتم حرفم تودهنم موند
اما فقط بخاطر اون دختره که معلوم نیس ازکجا پیداش شده
تو تخم چشماش خیره شدم و با بغض گفتم
+مطمئن باش روزی پشیمون میشی اما دیگه اون روز دیر ترین روزه :)
به سمت اتاقمون رفتم همونجایی که اون دختره جا خوش کرده بود
دستم سمت در نمیرفت با لرزش دستم درو با بغض باز کردم
دیدم رو تخت دراز کشیده بود و دستشو رو شکم بزرگش گذاشته بود و با عشوه و لبخند بهم نگاه میکرد
چمدون بزرگ و از تو کمد کشیدم بیرون و لباسام و تند تند توی چمدون میچپیدم و با حرص زیپ چمدون و بستم ..
که یهو بورام گفت
%میدونی چیه؟تو ،تو این چند هفته نتونستی یه وارث بیاری
و یه چشمک زد و به شکمش اشاره کرد و ادامه داد
اما من تو یه شب تونستم
و قهقه زد
منم با حرص چمدونو برداشتم و درو کوبیدم
به سمت در اصلی حرکت کردم که نگاهم به کوک افتاد که روی مبل نشسته بود و پاشو رو پاش انداخته بود و قهوه سر میکشید و گفت
_کجا به سلامتی!
+(پوزخند)مگه مهمه!؟
_البته عزیزم درم ببند،ولی زود برگرد
واقعا چقدر یک ادم میتونه بیشعور باشه که زنشو طرد میکنه
با چشمای بارونی به سمت ماشینم رفتم
تو راه نمیدونم چقدر مونده بود که تصادف کنم ولی به عمارت خودم رسیدم و وارد شدم مامانم و ابجیم داشتن رو مبل وسط حال چایی میخوردن که با دیدن سرو وضعم نگران به سمتم حمله ور شدن
مامانم گفت:
_دخترم حالت خوبه!؟
با حرص و بغض گفتم
+حالم عالیههههه ولی میخوام از کوک جدا شم و ترکیه برم
لایک؟
کامنت؟
فالو؟
عشق تدریجی
پارت39
ویو ا.ت
نمیدونم با این حرف اون دختره که اسمش بورام بود چطور نابود شدم بدنم لمس شده بود و خودمو احساس نمیکردم حتی نفهمیدم کی اشکی گونم رو خیس کرده
کوک وا داد و با خوشحالی به سمت بورام رفت و بغلش کرد
اما.......اما من این وسط چی بودم؟؟
من زنشم.......اما اون چی!؟
چرا من الان تو بغلش نیستم.....!؟
چرا باید جلوی رویه من اونو بغل کنه چرا.....!؟
ویو ا.ت
باورم نمیشه جلوی رویه من اونو بغل کرد وتازه تو اتاقمونم بردش جای که هرشب من تو بغلش بودم
همون طور که خشکم زده بود بهش نگاه کردم سرخوش به سمتم میومد که وایستاد و گفت
_چرا وایستادی برو به کارت برس(سرد،خشک)
+اون....کی بود!؟
_اون دوست دختر قبلیمه همونطور که دیدی حاملس و باهاش کاری نداشته باش اون وارث منو حمل میکنه
گریم شدت گرفت و با هق هق گفتم
+تو.....توچجوری انقدر زود باور کردی؟اون یه جن*ده ست...
با سوزش سمت چپ صورتم حرفم تودهنم موند
اما فقط بخاطر اون دختره که معلوم نیس ازکجا پیداش شده
تو تخم چشماش خیره شدم و با بغض گفتم
+مطمئن باش روزی پشیمون میشی اما دیگه اون روز دیر ترین روزه :)
به سمت اتاقمون رفتم همونجایی که اون دختره جا خوش کرده بود
دستم سمت در نمیرفت با لرزش دستم درو با بغض باز کردم
دیدم رو تخت دراز کشیده بود و دستشو رو شکم بزرگش گذاشته بود و با عشوه و لبخند بهم نگاه میکرد
چمدون بزرگ و از تو کمد کشیدم بیرون و لباسام و تند تند توی چمدون میچپیدم و با حرص زیپ چمدون و بستم ..
که یهو بورام گفت
%میدونی چیه؟تو ،تو این چند هفته نتونستی یه وارث بیاری
و یه چشمک زد و به شکمش اشاره کرد و ادامه داد
اما من تو یه شب تونستم
و قهقه زد
منم با حرص چمدونو برداشتم و درو کوبیدم
به سمت در اصلی حرکت کردم که نگاهم به کوک افتاد که روی مبل نشسته بود و پاشو رو پاش انداخته بود و قهوه سر میکشید و گفت
_کجا به سلامتی!
+(پوزخند)مگه مهمه!؟
_البته عزیزم درم ببند،ولی زود برگرد
واقعا چقدر یک ادم میتونه بیشعور باشه که زنشو طرد میکنه
با چشمای بارونی به سمت ماشینم رفتم
تو راه نمیدونم چقدر مونده بود که تصادف کنم ولی به عمارت خودم رسیدم و وارد شدم مامانم و ابجیم داشتن رو مبل وسط حال چایی میخوردن که با دیدن سرو وضعم نگران به سمتم حمله ور شدن
مامانم گفت:
_دخترم حالت خوبه!؟
با حرص و بغض گفتم
+حالم عالیههههه ولی میخوام از کوک جدا شم و ترکیه برم
لایک؟
کامنت؟
فالو؟
۸.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.