فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 40
ویو ا.ت
_حالم عالیههههعه ولی میخوام از کوک جدا شم و برم ترکیه
مامانم گفت:
_دخترم چیزی شده!؟
با مامان به داخل رفتیم و تمام موضوع رو تعریف کردم و گریه کردم
مامانم گفت
_اشکال نداره دخترم؛برو پیش دختر داییت اتاناز تو ترکیس البته فکر کنم یادته تقریبا از 15 سالگیت که از ترکیه اومدیم کره ندیدیش
اوهومی گفتم و وارد اتاقم شدم همچی مثل فیلم گذشت
شبی که اومده بودم چمدون جمع کنم برم خونش
(کوک:لامصب او لباس بازههههه
ا.ت:نه بابا خوبه
کوک:نه خیر بیرون نمیری با این)
لبخند محوی روی لبم شکل گرفت رفتم روی تخت وکدئین خوردم و خوابیدم
2ساعت بعد...........
چشمامو باز کردم و به ساعت چشم دوختم انگار نمیخوان بگذرند اروم پاشدم و کارهای لازمو کردم و موهامد بافتم و هودی سبز بلندی
پوشیدم و شلوار نخی بگ کرمی نشستم رو تخت و گوشیمو برداشتم و به وکیلم زنگ زدم:
_سلام اقای پارک
+سلام خانم کیم بفرمایید
_راستش میخواستم حکم طلاقم رو به دادگاه بدید........
بعد صحبت با وکیل و مشخص شدن زمان دادگاه رفتم پایین قبل رفتن یکم ارایش کردم چون اگه مامانم منو اینطوری میدید سکته میکرد
_سلام خانوادای خودم
مامانم با لبخند گفت:میبینم بهتری !؟
_ارع دیگه........
سکوت کردم چیزی نداشتم بگم......
لیا گفت :خوب ا.ت من قشنگ 5 ساله ندیدمت ولی بازم از حالت صورتت میفهمم بیا بریم اتاقم باهات صحبت کنم
اوهومی گفتم و به اتاقش رفتیم
_خوب ابجی گلم بنال...
+داداش تو منو اوردی اینجا
_میدونی که من همیشه پشتتم!؟
+ارع!
_وهمیشه کنارتم و هواتو دارم و .....
+خوب ارع
_کوک و دوست داری!؟ جلو مامان نگفتم ولی معلوم بود قضیه رو کامل نگفتی
+اوففففففف بابا زرنگ
+خوب ؛خوب من واقعا و عمیقا عاشقشم ولی انگار اون نع راستش نمیدونم چرا وقتی شنید اون زنیکه بارداره اینطوری کرد؛من خیلی دلم شکسته و هر کاری میکنم نمیتونم خورده ریزه های قلبمو بهم چسب بزنم ابجی(گریه)
_ا....اشکال نداره گلم....خودتو نارحت نکن درست میشه
+چی درست میشه اون منو رسما از خونه بیرون انداخت و سوگولیشو اورد خونه
منو تو بغلش فشرد و گفت:بعضی وقتا ادمها اشتباه میکنن و تاوان این اشتباه از دست دادن اون شخصه؛و اون اشتباه کرده
بعد بیست دقیقه گریه کردن تو بغل ابجیم اروم شدم
واقعا نیاز داشتم
دلم میخواست زودتر برم پیش آتاناز اون دختر پرو و سلیطه
آتاناز تو ترکیه بدنیا اومده و اونجا بزرگ شده اون یک طراح مدو لباسه خفنه من و خانوادم بعد 15 سالگیم اومدیم کره
و از اون موقع ندیدمش انقدر پایس که نگو و نپرس
ادامه دارد.......
عشق تدریجی
پارت 40
ویو ا.ت
_حالم عالیههههعه ولی میخوام از کوک جدا شم و برم ترکیه
مامانم گفت:
_دخترم چیزی شده!؟
با مامان به داخل رفتیم و تمام موضوع رو تعریف کردم و گریه کردم
مامانم گفت
_اشکال نداره دخترم؛برو پیش دختر داییت اتاناز تو ترکیس البته فکر کنم یادته تقریبا از 15 سالگیت که از ترکیه اومدیم کره ندیدیش
اوهومی گفتم و وارد اتاقم شدم همچی مثل فیلم گذشت
شبی که اومده بودم چمدون جمع کنم برم خونش
(کوک:لامصب او لباس بازههههه
ا.ت:نه بابا خوبه
کوک:نه خیر بیرون نمیری با این)
لبخند محوی روی لبم شکل گرفت رفتم روی تخت وکدئین خوردم و خوابیدم
2ساعت بعد...........
چشمامو باز کردم و به ساعت چشم دوختم انگار نمیخوان بگذرند اروم پاشدم و کارهای لازمو کردم و موهامد بافتم و هودی سبز بلندی
پوشیدم و شلوار نخی بگ کرمی نشستم رو تخت و گوشیمو برداشتم و به وکیلم زنگ زدم:
_سلام اقای پارک
+سلام خانم کیم بفرمایید
_راستش میخواستم حکم طلاقم رو به دادگاه بدید........
بعد صحبت با وکیل و مشخص شدن زمان دادگاه رفتم پایین قبل رفتن یکم ارایش کردم چون اگه مامانم منو اینطوری میدید سکته میکرد
_سلام خانوادای خودم
مامانم با لبخند گفت:میبینم بهتری !؟
_ارع دیگه........
سکوت کردم چیزی نداشتم بگم......
لیا گفت :خوب ا.ت من قشنگ 5 ساله ندیدمت ولی بازم از حالت صورتت میفهمم بیا بریم اتاقم باهات صحبت کنم
اوهومی گفتم و به اتاقش رفتیم
_خوب ابجی گلم بنال...
+داداش تو منو اوردی اینجا
_میدونی که من همیشه پشتتم!؟
+ارع!
_وهمیشه کنارتم و هواتو دارم و .....
+خوب ارع
_کوک و دوست داری!؟ جلو مامان نگفتم ولی معلوم بود قضیه رو کامل نگفتی
+اوففففففف بابا زرنگ
+خوب ؛خوب من واقعا و عمیقا عاشقشم ولی انگار اون نع راستش نمیدونم چرا وقتی شنید اون زنیکه بارداره اینطوری کرد؛من خیلی دلم شکسته و هر کاری میکنم نمیتونم خورده ریزه های قلبمو بهم چسب بزنم ابجی(گریه)
_ا....اشکال نداره گلم....خودتو نارحت نکن درست میشه
+چی درست میشه اون منو رسما از خونه بیرون انداخت و سوگولیشو اورد خونه
منو تو بغلش فشرد و گفت:بعضی وقتا ادمها اشتباه میکنن و تاوان این اشتباه از دست دادن اون شخصه؛و اون اشتباه کرده
بعد بیست دقیقه گریه کردن تو بغل ابجیم اروم شدم
واقعا نیاز داشتم
دلم میخواست زودتر برم پیش آتاناز اون دختر پرو و سلیطه
آتاناز تو ترکیه بدنیا اومده و اونجا بزرگ شده اون یک طراح مدو لباسه خفنه من و خانوادم بعد 15 سالگیم اومدیم کره
و از اون موقع ندیدمش انقدر پایس که نگو و نپرس
ادامه دارد.......
۵.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.