شمع سوزان توام پروانه را گم کرده ام

شمع سوزان توام پروانه را گم کرده ام
صاحب میخانه ام پیمانه را گم کرده ام
دور لب های قشنگ تو حریم زندگی ست
خارج از آن دایره میخانه را گم کرده ام
دیگران در سینه یک دل عشق پیدا کرده اند
من ولی در خود دل دیــوانه را گم کرده ام
از من بی خانمان آغـاز هستی را نپرس
در دل ویرانه ها افسانه را گم کرده ام
می رود از دست من زلف سخن هنگام عشق
در پریشان حالی اینجا شــــانه را گم کرده ام
سینه مالامال از نا مهربانی های توست
با تمام بی کسی بیگانـــــه را گم کرده ام
مثل غواصی که حیران می شود از موج ها
زیر دریا، گوهر یکــــــــــدانه را گم کرده ام
در قفس از بهره ی آزاد بودن غـــــافلم
مرغ بی بالم که آب و دانه را گم کرده ام
دیدگاه ها (۲)

‌حضورت بهشتی‌ست که گریز از جهنم را توجیه می‌کند دریای...

تو رهروِ دیرینه‌ی سر منزل عشقیبنگر که ز خون تو به هر گام نش...

تو که باشی غزل ها را مهیا میکنم هرشببرایت قافیه در شعر ها جا...

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط