حاكمـي به مردمش گفت: صادقانه مشـكلات را بگوييد.
حاكمـي به مردمش گفت: صادقانه مشـكلات را بگوييد.
حسـنك بلند شد و گفت:
گنـدم و شير كه قول دادی چـه شد؟
مسكـن چه شد؟
كار چـه شد؟
حاكم گفت: ممـنونم كه مرا آگاه كردی.
همـه چيز درسـت ميشود.
يكسال گذشـت و دوباره حاكـم گفت:
صادقانه مشـكلاتتان را بگوييد.
كسی چـيزی نگفت؛
كسی نگفت گنـدم و شير چه شد؛ كار و مسـكن چه شد!
از ميان جمع یک نفر زیر لـب گفت:
حسـنك چه شد؟!🪦
حسـنك بلند شد و گفت:
گنـدم و شير كه قول دادی چـه شد؟
مسكـن چه شد؟
كار چـه شد؟
حاكم گفت: ممـنونم كه مرا آگاه كردی.
همـه چيز درسـت ميشود.
يكسال گذشـت و دوباره حاكـم گفت:
صادقانه مشـكلاتتان را بگوييد.
كسی چـيزی نگفت؛
كسی نگفت گنـدم و شير چه شد؛ كار و مسـكن چه شد!
از ميان جمع یک نفر زیر لـب گفت:
حسـنك چه شد؟!🪦
۳۵۱.۹k
۰۴ مهر ۱۴۰۱