۱.۱k
مطلب
۳۳۰
دنبال کننده
۴۶۱
دنبال شونده
i أخــرس خــذونی الــزفتڬ... شـــدیت حـــــیلی و هلــــهلیــــ
زنـﯛﯛبہﮪَهَۂ
بالاخره_یک_روز_ازدواج_می_کنم کدبانویِ خانه یِ کسی غیرِ تو می شوم، برایش غذایِ موردِ علاقه اش را می پزم خانه اش را دسته یِ گُل می کنم، عصرها تکیه گاهِ خستگی اش می شوم تا سرش را رویِ پایم بگذارد و آرامش بگیرد پیراهنِ گلدارِ صورتی ام را برایش می پوشم و آنطور که دوست دارد آرایش میکنم موهایم را همان نسکافه ای رنگی می کنم که خوشش می آید #من_برایش_بهترین_همسر_دنیا_می_شوم_اما... اینها همه اش عادتم شده، من فقط یاد گرفتم که همسرش باشم! هم کلامش باشم، هم راهش، هم خوابش، اما عاشقش!!نه عاشقش نیستم، آخر من خودم را تویِ چهار خانه ی پیراهنِ مردی جا گذاشته ام که روزی قرار بود او جای همسرم باشد! ولی این بار نه از روی عادت، با عشق بانویش می شدم قرار بود خوشگلیِ دخترمان به من و جذابیتِ پسرمان به او برود قرار بود گوشه گوشه یِ خانه یمان به سلیقه ی من باشد قرار بود... ولش کن اصلاً قرار،قرار است دیگر، دیر که بهش برسی،می رود... فقط جانِ عزیزت بیا مِهرت را هم بِبر، من قرار است مادرِ بچه هایِ مردی شوم که تو نیستی...