چشم هایش را نگاه کردمچیزی که میدیدم قابل باور نبودزل زده بود...

همیشه از آن دامن های گل گلی می پوشید، از همان هایی که خانه ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط