تک پارتی درخواستی
تک پارتی درخواستی
وقتی مریض میشن و نگرانشون میشی اونها بهت حس دارن (هنوز به هم اعتراف نکردید )(متیو )
ساعت پنج غروب بود و داشتیم با دوستام آماده میشدیم بریم هاگزمید پانسی که حاضر شده بود گفت: زود باشید دیگه نمیخوایم بریم عروسی کلا پنج ساعت وقت دیگه تا ساعت خاموشی مونده و همینطور ما تا ساعت نه میتونیم تو هاگزمید بمونیم
استوریا گفت : هی چهار ساعت میخوایم چیکار کنیم دقیقا آنقدر غر نزن بزار حاضر بشیم
پانسی گفت : هر کس تا پنج دقیقه دیگه حاضر نشه سگه
با خنده گفتم : هی سگ و گربه یه دقیقه ساکت شید ببینم چیکار دارم میکنم
پانسی گفت : باور کن نیمه گمشده ات رو اونجا قایم نکردن یه چیز بپوش بیا دیگه
با خنده گفتم : نیمه گمشده منو که نه ولی تو رو شاید اگه نیمه گمشده ات رو پیدا کردی خواستی بگی دوستام کین آبروت میره ها پس بزار عین آدم حاضر بشم
پانسی گفت : شما دو تا آخر سر منو سکته میدید
استوریا گفت :دلتم بخواد ما دو تا دوستت باشیم
توی اون همه هیاهو بلاخره هممون حاضر شده بودیم که صدای در اومد رفتم و در رو باز کردم که متیو با صورت خونی پشت در بود با نگرانی گفتم : چه بلایی سر خودت اوردی ریدل
گفت : میشه بیام تو ؟
رو به بچه ها گفتم : بچه ها شما برید من هروقت تونستم میام
پانسی و استوریا ریز خندیدن و رفتن
متیو اومد داخل گفتم : این چه وضعیتیه واسه خودت درست کردی
متیو گفت : اینا همش تقصیر توعن جوجه کوچولو
گفتم : اولن من جوجه نیستم دوما به من چه
گفت : وقتی آنقدر خوشگلی که همه دوست دارن مجبورم یه جوری نشون بدم که تو فقط برای یه نفری
گفتم : ظاهراً علاوه بر صورتت به مغزت هم ضربه خورده یکم آدم باش هر روز داری با یکی دعوا میکنی
با گفتن این حرف به سمت کمدم رفتم و جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و اومدم سمتش اول زخماشو تمیز کردم و پانسمان کردم و گفتم : باور کن به بار دیگه دعوا کنی خودم به اسنیپ لو میدمت
متیو گفت : قول نمیدم
گفتم : اتفاقا قول میدی
گفت : فرض کن اگه بقیه بگن من و دوست دارن تو چیکار میکنی
گفتم : چیکار باید بکنم دقیقا ؟
گفت : میدونم دوستم داری انقدر پنهانش نکن دیگه
گفتم : من عاشق یه پسر قلدر نمیشم که هربار دعوا کنه و ناقص بیاد پیشم
گفت : این پسر قلدر برای تو پسر خوبی میشه جوجه کوچولو
با صدای خنده ی شیطانی دو نفر سریع برگشتیم سمت منبع صدا استوریا و پانسی با خنده بلندی گفتن : یوهوووو بلاخره اینا رو به هم رسوندیم
با صدای بلندی گفتم : زهر مار
پانسی گفت : فعلا نیمه گمشده تو زودتر از مال من پیدا شد
افتادم دنبالش و گفتم : ساکت شو پانسی
و اون طرف اتاق استوریا و متیو به ما دو تا میخندیدن
پایان.
خوب شد ؟
وقتی مریض میشن و نگرانشون میشی اونها بهت حس دارن (هنوز به هم اعتراف نکردید )(متیو )
ساعت پنج غروب بود و داشتیم با دوستام آماده میشدیم بریم هاگزمید پانسی که حاضر شده بود گفت: زود باشید دیگه نمیخوایم بریم عروسی کلا پنج ساعت وقت دیگه تا ساعت خاموشی مونده و همینطور ما تا ساعت نه میتونیم تو هاگزمید بمونیم
استوریا گفت : هی چهار ساعت میخوایم چیکار کنیم دقیقا آنقدر غر نزن بزار حاضر بشیم
پانسی گفت : هر کس تا پنج دقیقه دیگه حاضر نشه سگه
با خنده گفتم : هی سگ و گربه یه دقیقه ساکت شید ببینم چیکار دارم میکنم
پانسی گفت : باور کن نیمه گمشده ات رو اونجا قایم نکردن یه چیز بپوش بیا دیگه
با خنده گفتم : نیمه گمشده منو که نه ولی تو رو شاید اگه نیمه گمشده ات رو پیدا کردی خواستی بگی دوستام کین آبروت میره ها پس بزار عین آدم حاضر بشم
پانسی گفت : شما دو تا آخر سر منو سکته میدید
استوریا گفت :دلتم بخواد ما دو تا دوستت باشیم
توی اون همه هیاهو بلاخره هممون حاضر شده بودیم که صدای در اومد رفتم و در رو باز کردم که متیو با صورت خونی پشت در بود با نگرانی گفتم : چه بلایی سر خودت اوردی ریدل
گفت : میشه بیام تو ؟
رو به بچه ها گفتم : بچه ها شما برید من هروقت تونستم میام
پانسی و استوریا ریز خندیدن و رفتن
متیو اومد داخل گفتم : این چه وضعیتیه واسه خودت درست کردی
متیو گفت : اینا همش تقصیر توعن جوجه کوچولو
گفتم : اولن من جوجه نیستم دوما به من چه
گفت : وقتی آنقدر خوشگلی که همه دوست دارن مجبورم یه جوری نشون بدم که تو فقط برای یه نفری
گفتم : ظاهراً علاوه بر صورتت به مغزت هم ضربه خورده یکم آدم باش هر روز داری با یکی دعوا میکنی
با گفتن این حرف به سمت کمدم رفتم و جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و اومدم سمتش اول زخماشو تمیز کردم و پانسمان کردم و گفتم : باور کن به بار دیگه دعوا کنی خودم به اسنیپ لو میدمت
متیو گفت : قول نمیدم
گفتم : اتفاقا قول میدی
گفت : فرض کن اگه بقیه بگن من و دوست دارن تو چیکار میکنی
گفتم : چیکار باید بکنم دقیقا ؟
گفت : میدونم دوستم داری انقدر پنهانش نکن دیگه
گفتم : من عاشق یه پسر قلدر نمیشم که هربار دعوا کنه و ناقص بیاد پیشم
گفت : این پسر قلدر برای تو پسر خوبی میشه جوجه کوچولو
با صدای خنده ی شیطانی دو نفر سریع برگشتیم سمت منبع صدا استوریا و پانسی با خنده بلندی گفتن : یوهوووو بلاخره اینا رو به هم رسوندیم
با صدای بلندی گفتم : زهر مار
پانسی گفت : فعلا نیمه گمشده تو زودتر از مال من پیدا شد
افتادم دنبالش و گفتم : ساکت شو پانسی
و اون طرف اتاق استوریا و متیو به ما دو تا میخندیدن
پایان.
خوب شد ؟
- ۵.۷k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط