𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:¹⁹
دستامو بستن و راه افتادیم...معلوم نبود داشتیم کجا میرفتیم... ناکجاآباد...؟!شاید!
رو به یکی از سربازا کردم و گفتم
+اینجا کجاست؟!
#میفهمی...
+فکر نکنم از تو پرسیده باشم
#"تو"؟!
+هوم...مشکلیه در حد مقامت دارم صدات میزنم..؟!
#مطمئن باش تاوان گستاخیتو پس میدی
با خودم گفتم
+گستاخی...!؟چرا یهو یاد شوگا افتادم..؟
با فکر کردن بهش گریم گرفت ناگهان چشمم به گودالی که پر بود از آب خورد
+ه.هی سرباز با توأم.. اونجا واقعاً آبه یا سراب..؟!
~ببخشین کجا؟
+به سمت چپت یه نگاه بنداز
سرباز نگاهی انداخت
~بله...به نظر میرسه گوداله
نقشه ای به سرم زد...رفتم سمت اون مرد چهارشانه که ظاهراً رییس این گروه بود
+میشه بریم سمت اون گودال؟
نگاهی به اطراف انداخت
#اونجا؟!
+بله
#چون قراره از این به بعد عذاب بدی در حد مرگ بکشی پس قبل از عذاب بهت این اجازه رو میدم بری سمت اون گودال
با سرعت با دست و پایی که با طناب بسته شده بودن داشتم میرفتم که بازومو گرفت
#کجا..؟!
+میرم سمت گودال
#از کجا معلوم که نخوای فرار کنی
با حالت محکم و عصبانی گفتم
+پس خودتم باهام بیا
#باشه چرا عصبی میشی
چیزی نگفتم...رفتیم و دستامو بردم سمت آب
+به نظرت اینجا عمقش زیاده؟
#شاید...
+یعنی اگه کسی بیفته توش غرق میشه ؟
#فکر نکنم..حالا چرا همچین سوالی میپرسی
+همینطوری
رفتیم و رسیدیم به یه جایی که تقریباً شبیه قصر بود
#از این به بعد تو اینجا کار میکنی
عصبانی شده بودم و با خودم گفتم
+انگار این خدمتکار بودن تا آخر عمرم باهامه
#به فکر رفتی...
+چی..؟اها..بله چشم
.....
موقع شام بود بهم گفتن که من شام رو ببرم پیش "رئیس"
رفتم سمت آشپزخونه سینی رو برداشتم نگاهم به چاقو ها افتاد یه نگاهی به اطراف انداختم ظاهراً کسی جز من اونجا نبود...پس چه فرصت خوبی..!درسته شاید به نظر دیوونه بیام که میخوام خودکشی کنم ولی با مرگ اینجا من تو دنیای خودم بیدار میشم...شاید این دنیا فقط تخیلات منه...شاید الان خوابم...کافیه!میرم کار خودمو انجام بدم...بزرگترین چاقو رو برداشتم و سمت شکمم تا ته بردم...باید برگردم به زندگی که بهش متعلقم
ادامه دارد...
خببب پارت بعدی شاید پارت آخر باشه چند دقیقه بعد اونم میذارم..
#فیک_بی_تی_اس #فیک #اسمات #وانشات #سناریو #بی_تی_اس #یونگی #شوگا #تهیونگ #جونگکوک #نامجون #جین #جیمین #جیهوپ
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:¹⁹
دستامو بستن و راه افتادیم...معلوم نبود داشتیم کجا میرفتیم... ناکجاآباد...؟!شاید!
رو به یکی از سربازا کردم و گفتم
+اینجا کجاست؟!
#میفهمی...
+فکر نکنم از تو پرسیده باشم
#"تو"؟!
+هوم...مشکلیه در حد مقامت دارم صدات میزنم..؟!
#مطمئن باش تاوان گستاخیتو پس میدی
با خودم گفتم
+گستاخی...!؟چرا یهو یاد شوگا افتادم..؟
با فکر کردن بهش گریم گرفت ناگهان چشمم به گودالی که پر بود از آب خورد
+ه.هی سرباز با توأم.. اونجا واقعاً آبه یا سراب..؟!
~ببخشین کجا؟
+به سمت چپت یه نگاه بنداز
سرباز نگاهی انداخت
~بله...به نظر میرسه گوداله
نقشه ای به سرم زد...رفتم سمت اون مرد چهارشانه که ظاهراً رییس این گروه بود
+میشه بریم سمت اون گودال؟
نگاهی به اطراف انداخت
#اونجا؟!
+بله
#چون قراره از این به بعد عذاب بدی در حد مرگ بکشی پس قبل از عذاب بهت این اجازه رو میدم بری سمت اون گودال
با سرعت با دست و پایی که با طناب بسته شده بودن داشتم میرفتم که بازومو گرفت
#کجا..؟!
+میرم سمت گودال
#از کجا معلوم که نخوای فرار کنی
با حالت محکم و عصبانی گفتم
+پس خودتم باهام بیا
#باشه چرا عصبی میشی
چیزی نگفتم...رفتیم و دستامو بردم سمت آب
+به نظرت اینجا عمقش زیاده؟
#شاید...
+یعنی اگه کسی بیفته توش غرق میشه ؟
#فکر نکنم..حالا چرا همچین سوالی میپرسی
+همینطوری
رفتیم و رسیدیم به یه جایی که تقریباً شبیه قصر بود
#از این به بعد تو اینجا کار میکنی
عصبانی شده بودم و با خودم گفتم
+انگار این خدمتکار بودن تا آخر عمرم باهامه
#به فکر رفتی...
+چی..؟اها..بله چشم
.....
موقع شام بود بهم گفتن که من شام رو ببرم پیش "رئیس"
رفتم سمت آشپزخونه سینی رو برداشتم نگاهم به چاقو ها افتاد یه نگاهی به اطراف انداختم ظاهراً کسی جز من اونجا نبود...پس چه فرصت خوبی..!درسته شاید به نظر دیوونه بیام که میخوام خودکشی کنم ولی با مرگ اینجا من تو دنیای خودم بیدار میشم...شاید این دنیا فقط تخیلات منه...شاید الان خوابم...کافیه!میرم کار خودمو انجام بدم...بزرگترین چاقو رو برداشتم و سمت شکمم تا ته بردم...باید برگردم به زندگی که بهش متعلقم
ادامه دارد...
خببب پارت بعدی شاید پارت آخر باشه چند دقیقه بعد اونم میذارم..
#فیک_بی_تی_اس #فیک #اسمات #وانشات #سناریو #بی_تی_اس #یونگی #شوگا #تهیونگ #جونگکوک #نامجون #جین #جیمین #جیهوپ
۷.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.