part

𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:¹⁷
~قربان..امروز روز عروسی جناب یونگی هست
پوزخندی زد
#جناب...؟!بهتره این کلمه رو قبلش حذف کنی چون که لایقش نیست
~معذرت می‌خوام
#به سربازا دستور آماده باش بده امروز قراره یه سوپرایزی واسه یونگی داشته باشم...
~به روی چشم
بعد از بله گفتن و بقیه چیزایی که مربوط به عروسی بود نشستیم روی تخت پادشاه و داشتیم به اجرایی که برای جشن عروسی تدارک دیده بودن نگا میکردیم که سربازی اومد و در گوش یونگی حرفی زد
_بعد از اینکه ما رفتیم به همه بگو جشن رو ترک کنن و برن خونشون و از امنیت همه مطمئن شین
~چشم
_می‌تونی بری
+چیزی شده؟!
_باهام بیا
دستمو گرفت و رفتیم سمت یه جایی که شبیه انباری بود بهم گفت
_اینجا بمون اگه تا کمی بعد دیدی نیومدم پیشت از اینجا فوراً فرار کن
با لحنی که پر بود از استرس و نگرانی و فکی که همش می‌لرزید پرسیدم
+باشه...ولی چی شده؟
_چیزی نیس.‌..
لبخندی زد و ادامه داد
_فقط انگار قراره یکم خون و خون ریزی بشه
نمی‌دونم چرا ولی احساس کردم قراره اتفاق بدی بیفته... تو قلبم آشوب به پا شده بود..ولی چشمای زیبایی که داشت باعث ایجاد احساس گرمی تو قلبم می‌شد... نمیتونستم حسمو توصیف کنم
+اگه چیزیت بشه چی...؟!
_نمیشه...من جنگجوی ماهری هستم..بار ها و بار ها به جنگ های مختلفی رفتم و تو همشون پیروز شدم اینکه چیزی نیست... فقط شاید این دفعه یکم خراش بردارم
با چشمایی که پر بود از اشک بغلش کردم
+مواظب خودت باش
_بیشتر از من تو مهمی...قبل از خودم باید مواظب تو باشم...برو داخل الان میرسن
رفت.. منم رفتم داخل...
#خیلی وقته ندیدمت...
با پوزخندی که پر بود از نفرت ادامه حرفشو زد
#بردار
_وقت دیگه ای واسه مزاحمت نتونستی پیدا کنی...؟!
#مطمئن باش من لایق پادشاه شدن بودم...ولی مشکلی نیس چون الآنم می‌تونم با گرفتن جونت صاحب تخت پادشاه بشم
_بازم زیاد خواب پادشاهیتو دیدی داری هزیون میگی...؟
ادامه دارد...
و بله ویسگون نازنین رو مشاهده میفرماییم که از پارت ۱۲ تا ۱۶ رو پاکیدع که پارتای اصلی بودن و اتفاقات مهم تو اونا بود 🫠:/ دیگه این پارتو نپاکککک لنتی کاش بفهمی واسش زحمت می‌کشم و دستم می‌شکنه تا بنویسمممم و اگه گشادیم نیاید بازم میذارم😂
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #شوگا #تهیونگ #نامجون #جیمین #جین #جیهوپ #جونگکوک
دیدگاه ها (۸)

𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²part:¹⁸خیلی وقت بود که تو انباری نشسته بودم ه...

𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²part:¹⁹دستامو بستن و راه افتادیم...معلوم نبود...

#استوری_درخواستی

𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²part:¹¹مشغول تمیز کردن اتاقش بودم و خودش هم ی...

سناریو در خواستی وقتی می خوای تنها بری بیرون نامجون : کتابتو...

وقتی دوست برادرته و...

وقتی دوست برادرته و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط