𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:¹⁸
خیلی وقت بود که تو انباری نشسته بودم هم حوصلم سر رفته بود و همم به طور وحشتناکی نگران یونگی بودم.. همینطور که به فکر فرو رفته بودم ناگهان صدایی رو شنیدم..صدای بلندی بود که میشد درد زیادی که با خودش داشت رو فهمید...طوری وحشت زده و نگران به سمت بیرون رفتم که حرفای یونگی به کل یادم رفت..با صحنه ای که مواجه شدم چشمام کاملاً گرد شدن...او.اون یونگیه..؟! فوراً سمتش دویدم...اشکام سرازیر شده بودن..زبونم بند اومده بود... سرش رو روی پام قرار دادم و بغلش کردم
با صدای بریده ای گفت
_بهت گفتم که نیای بیرون
+صداتو شنیدم...برای همین نتونستم طاقت بیارم
_باید میموندی همونجا
+نمیتونستم...
_چرا
+چون..چون من...عاشقتم و نمیتونستم دست رو دست بذارم... متأسفم که دیر رسیدم باید هرچه زودتر میرسیدم و نمیذاشتم همچین بلایی سرت بیاد
از سرفه کردنش معلوم بود که به زور داشت نفس میکشید
+یو...یونگی نگو که
با دردی که داشت لبخند گرمابخشی بهم زد و گفت
_فکر کردی من ولت میکنم..؟!من هیچوقت دست از سرت برنمیدارم هرچند بار زندگی کنی باز میام دنبالت و پیدات میکنم من و تو متعلق به همیم و باید تو هر جهان باهم باشیم...بهت قول میدم تو زندگی بعدی حتما دوباره پیدات میکنم...چون سرنوشت ما به هم وصله...
بعد از حرفش نفس بلندی از ته دل کشید و چشماش رو بست انگشتم رو بردم سمت بینیش... با چیزی که فهمیدم چشمام داشتن از جاشون درمیومدن
+می.مید.دونم داری باهام شوخی میکنی و الکی نفستو نگه داشتی ولی...این اصلا شوخی بامزه ای نیست...لطفا...لطفا بخاطر من نفس بکش
با شنیدن صدایی پشت سرم ترسیدم و سر جام خشک شدم
#پس همسرش تویی
+تو...اونو کشتی..؟!
#نه...من فقط خواستم مقامی که مال من بود و اون ازم گرفت رو پس بگیرم
+یه آدم چقدر میتونه طمع کار باشه...؟!
شمشیری که مال یونگی بود و کنارش افتاده بود روی زمین رو برداشتم و با عصبانیت سمتش دویدم که سربازاش محاصرم کردن
#چه زودم عصبانی میشی خانم کوچولو..
نگاهی به سربازاش انداخت
#همتون برین
بعد از رفتنشون چند ثانیه ای بهم زل زد و گفت
#خوشگلم که هستی...
داشتم با چشمایی که نفرت پرش کرده بود بهش نگاه میکردم
#بیخیال..اخماتو باز کن
داشت نزدیکم میشد که سیلی محکمی به صورتش زدم
+جرأت داری بیا نزدیک تر
#پررو هم که هستی..
داد زد
#سربازا..بگیرینش..
حرفشو با نیشخند ادامه داد
#قراره بریم به گردش
ادامه دارد..
احساس میکنم پارت قبلی هیجانی شد و این پارت غم انگیز🥲😂
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #شوگا #جونگکوک #نامجون #تهیونگ #جیهوپ #جین #جیمین
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:¹⁸
خیلی وقت بود که تو انباری نشسته بودم هم حوصلم سر رفته بود و همم به طور وحشتناکی نگران یونگی بودم.. همینطور که به فکر فرو رفته بودم ناگهان صدایی رو شنیدم..صدای بلندی بود که میشد درد زیادی که با خودش داشت رو فهمید...طوری وحشت زده و نگران به سمت بیرون رفتم که حرفای یونگی به کل یادم رفت..با صحنه ای که مواجه شدم چشمام کاملاً گرد شدن...او.اون یونگیه..؟! فوراً سمتش دویدم...اشکام سرازیر شده بودن..زبونم بند اومده بود... سرش رو روی پام قرار دادم و بغلش کردم
با صدای بریده ای گفت
_بهت گفتم که نیای بیرون
+صداتو شنیدم...برای همین نتونستم طاقت بیارم
_باید میموندی همونجا
+نمیتونستم...
_چرا
+چون..چون من...عاشقتم و نمیتونستم دست رو دست بذارم... متأسفم که دیر رسیدم باید هرچه زودتر میرسیدم و نمیذاشتم همچین بلایی سرت بیاد
از سرفه کردنش معلوم بود که به زور داشت نفس میکشید
+یو...یونگی نگو که
با دردی که داشت لبخند گرمابخشی بهم زد و گفت
_فکر کردی من ولت میکنم..؟!من هیچوقت دست از سرت برنمیدارم هرچند بار زندگی کنی باز میام دنبالت و پیدات میکنم من و تو متعلق به همیم و باید تو هر جهان باهم باشیم...بهت قول میدم تو زندگی بعدی حتما دوباره پیدات میکنم...چون سرنوشت ما به هم وصله...
بعد از حرفش نفس بلندی از ته دل کشید و چشماش رو بست انگشتم رو بردم سمت بینیش... با چیزی که فهمیدم چشمام داشتن از جاشون درمیومدن
+می.مید.دونم داری باهام شوخی میکنی و الکی نفستو نگه داشتی ولی...این اصلا شوخی بامزه ای نیست...لطفا...لطفا بخاطر من نفس بکش
با شنیدن صدایی پشت سرم ترسیدم و سر جام خشک شدم
#پس همسرش تویی
+تو...اونو کشتی..؟!
#نه...من فقط خواستم مقامی که مال من بود و اون ازم گرفت رو پس بگیرم
+یه آدم چقدر میتونه طمع کار باشه...؟!
شمشیری که مال یونگی بود و کنارش افتاده بود روی زمین رو برداشتم و با عصبانیت سمتش دویدم که سربازاش محاصرم کردن
#چه زودم عصبانی میشی خانم کوچولو..
نگاهی به سربازاش انداخت
#همتون برین
بعد از رفتنشون چند ثانیه ای بهم زل زد و گفت
#خوشگلم که هستی...
داشتم با چشمایی که نفرت پرش کرده بود بهش نگاه میکردم
#بیخیال..اخماتو باز کن
داشت نزدیکم میشد که سیلی محکمی به صورتش زدم
+جرأت داری بیا نزدیک تر
#پررو هم که هستی..
داد زد
#سربازا..بگیرینش..
حرفشو با نیشخند ادامه داد
#قراره بریم به گردش
ادامه دارد..
احساس میکنم پارت قبلی هیجانی شد و این پارت غم انگیز🥲😂
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #شوگا #جونگکوک #نامجون #تهیونگ #جیهوپ #جین #جیمین
۱۰.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.