خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت40

کش و قوسی به تنم دادم و چشمام و باز کردم.
نگاهم به صورت غرق در خواب اهورا افتاد و برق زده بلند شدم. از تکونی که خوردم چشماش و باز کرد و خواب آلود پرسید
_چی شده؟
_من اینجا چی کار میکنم؟
با صدایی غرق خواب جواب داد
_تو ماشین خوابت برد منم بغلت کردم آوردمت اینجا... ساعت چنده؟ بخواب منم بد خواب نکن.
_ساعت نزدیک نه نمیخواین بلند بشین؟
دستم و گرفت و کشید و بین دستاش حبسم کرد گفت
_پاستوریزه نباش بخواب بابا
_جدی جدی شما تا لنگ ظهر میخوابین؟
جوابم و نداد و فهمیدم خوابش برده.
چشمام گرد شد و خواستم از زیر دستش بیام بیرون که حلقه ی دستش سفت شد.
هیچ وقت تا این موقع نخوابیده بودم.
به صورتش نگاه کردم و لبخندی به چشمای غرق در خوابش انداختم.
کا‌ش می تونستم بهش بگم زنشم! تا منو به چشم یه دختر هر جایی نبینه.. تا لقب دوست دختر نداشته باشه زن باشم.
دستم و به سمت موهاش بردم و نوازشش کردم... چه قدر همه چی تموم بود.. چه قدر خوب بود...
روی گونه ش کشیدم و از اون جا انگشتم و روی لبش ثابت کردم
چشماش باز شد و انگشتم و بین دو لبش گرفت و گفت
_شیطونی نکن که شیطون بره تو جلدم بد حساب تو میرسم.
ریز خندیدم و گفتم
_آخه چرا انقدر میخوابین؟
روی تنم خم شد و گفت
_فعلا که بیدارمون کردی.
_مگه چند نفریم.
با شیطنت سر جلو آورد و گفت
_منو یه سالاری که از دیشب بیداره.

🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱۷)

#خان_زاده #پارت41چشمام گرد شد و خواستم بلند بشم که اجازه ند...

#خان_زاده #پارت42چشم گرد کردم و گفتم_الان توقع داری من جواب...

#خان_زاده #پارت39با این حرفش روح از تنم بیرون رفت و لبم باز ...

#خان_زاده #پارت38ابرو بالا انداختم_من واقعا احساس سرما نمیک...

آن سوی آینه P36پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم(ویو ا.ت ، ...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 83 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط