خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت41

چشمام گرد شد و خواستم بلند بشم که اجازه ندادی سرش رو نزدیک آورد که همزمان صدای موبایلش بلند شد.
نگاهم معنادار به سمت گوشیش رفت و زودتر از اون من خم شدم و موبایلش رو برداشتم و با دیدن صفحه با تعجبی ساختگی گفتم
_آیلین کیه؟
جا خورد... این هم یکی دیگه از نقشه های من در آوردی سحر بود.. تند گوشی و از دستم کشید و گفت
_یکی از بچه های دانشگاه.
با شک گفتم
_خب چرا جواب نمی‌دید؟
تماس و قطع کرد و گفت
_مهم نیست.
مهم نبود. زنش براش مهم نبود... لبخند مصنوعی زدم و بلند شدم.. دیگه حس شیطنت کردن هم نداشت. در هر حالی زنش براش مایه ی عذاب بود.
بلند شدم و مانتویی که نمیدونم کی از تنم در آورده بودم تنم کردم و گفتم
_من باید برم.
انقدر فکرش مشغول ‌شده بود که برعکس همیشه سر تکون داد و گفت
_باشه.
کیفم رو برداشتم و بدون هیچ حرفی بیرون زدم.
تمام هفت طبقه رو با پله پایین اومدم.
جلوی در خونه چشمم به ماشین سحر افتاد.
به سمتش رفتم و سوارش شدم. گفتم
_چرا زنگ زدی؟
خندید و گفت
_محض ضد حال زنی... ببینم تو...
حرفش با صدای گوشیم قطع شد. ترسیده گوشی و تو دامنم انداخت و گفت
_داره به آیلین زنگ میزنه.
🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۵)

#خان_زاده #پارت42چشم گرد کردم و گفتم_الان توقع داری من جواب...

#خان_زاده #پارت43با دیدنم خشکش زد و مات و مبهوت نگاهم کرد.ط...

#خان_زاده #پارت40کش و قوسی به تنم دادم و چشمام و باز کردم.نگ...

#خان_زاده #پارت39با این حرفش روح از تنم بیرون رفت و لبم باز ...

پارت هفدهمگوشیم دارع زنگ میزنه الو؟اونیکس:سلام خوبی تا فهمید...

بیب من برمیگردمپارت : 72 ( جنی) جانگه به پذیرایی رفت منم بدو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط