پارت هفتدهم دریا عشق 🥹💕
پارت هفتدهم دریا عشق 🥹💕
دختره هر❌زه:بخور ددی زود
سردار تو ذهنش:نکنه تو قرصش تحریک کننده ریخته باشه نه نمیخورم
راوی:سردار دختره رو کتک میزنه و میگه
دختره:ای ددی منو تح.ری.ک کردی بدو بیاااآاا
سردار:👍
و سردار منطقه رو ترک میکنه
راوی
جهان و سعید میخواستن برقصن تا سردار اومد...
سردار:بچه ها بریم
سعید:وا کجا تازه اومدیم
علیرضا :حاجی داره میخشگزره
سردار:قضیش مفصله
سعید و جهان: اوک
رفتن توی ماشین و سردار مو به مو شو گف😕
سعید: شتتتتتتت
علی:اولالا
صبح شده بود تقریبا ساعت ۷✨🫀
فاطمه :خمیازه کشید😲
حنانه و مهتا از خواب پریدن
مهتا:یاخدا این چ خمیازه ای بود پدصگ😑
حنانه:ول کنین حالا اینو بیاین بدرسیم
راوی: اونا صبحونهشونو خوندن و سرویس بهداشتی رفتن و شروع کردن به درس خوندن...
ویو راوی :بعد ۴ساعت درسشون تموم شد
و خیلی خوب فول بودن حتی استراحتم نکردن
مهتا:آخیش چ آسون بود
فاطمه :اوهوم
حنانه:گمشین بابا😑😑
مهتا و فاطمه:😂😂
فاطمه:بریم بیرون این دفه با ماشین من
حنا: اوکیه بریم
مهتا:اگر دوباره اومدن چی 😅
حنا:راس میگیا
مهتا:اوهومم
فاطمه :حالا برین لباس لباس بپوشیم وقت زیاده😂
مهتا:خب درو ۴تاق قفل میکنیم🤛🤜
حنا:لباس ندارممممممم فاطمه جون بیا خوشگلم بیا چند تا لباس داری
مهتا: خدا را شکر به من نگفت🤲🏻😹
فاطمه:گمشو بابا خودم لباس ندارم😿
حنا:بدبختان دو عالمین ☠
مهتا:حالا کجا میریم ؟
حنانه:بریم شهربازییییی
مهتا:ساعت ۱۲ظهر عقل نداریا😂
فاطمه: من برنامه چیدم خوب اول میریم یک کافهای ناهار میخوریم بعدش میایم یه کوچولو درس میخونیم بعد در ساعتهای ۵ اینا بریم چیز بریم شهربازی خوب بعد شهربازی هم من بلیط سینما میگیرم میریم سینما میایم خونه شام میخوریم
مهتا:بریم رستوران مهمون من👍😘😂
دختره هر❌زه:بخور ددی زود
سردار تو ذهنش:نکنه تو قرصش تحریک کننده ریخته باشه نه نمیخورم
راوی:سردار دختره رو کتک میزنه و میگه
دختره:ای ددی منو تح.ری.ک کردی بدو بیاااآاا
سردار:👍
و سردار منطقه رو ترک میکنه
راوی
جهان و سعید میخواستن برقصن تا سردار اومد...
سردار:بچه ها بریم
سعید:وا کجا تازه اومدیم
علیرضا :حاجی داره میخشگزره
سردار:قضیش مفصله
سعید و جهان: اوک
رفتن توی ماشین و سردار مو به مو شو گف😕
سعید: شتتتتتتت
علی:اولالا
صبح شده بود تقریبا ساعت ۷✨🫀
فاطمه :خمیازه کشید😲
حنانه و مهتا از خواب پریدن
مهتا:یاخدا این چ خمیازه ای بود پدصگ😑
حنانه:ول کنین حالا اینو بیاین بدرسیم
راوی: اونا صبحونهشونو خوندن و سرویس بهداشتی رفتن و شروع کردن به درس خوندن...
ویو راوی :بعد ۴ساعت درسشون تموم شد
و خیلی خوب فول بودن حتی استراحتم نکردن
مهتا:آخیش چ آسون بود
فاطمه :اوهوم
حنانه:گمشین بابا😑😑
مهتا و فاطمه:😂😂
فاطمه:بریم بیرون این دفه با ماشین من
حنا: اوکیه بریم
مهتا:اگر دوباره اومدن چی 😅
حنا:راس میگیا
مهتا:اوهومم
فاطمه :حالا برین لباس لباس بپوشیم وقت زیاده😂
مهتا:خب درو ۴تاق قفل میکنیم🤛🤜
حنا:لباس ندارممممممم فاطمه جون بیا خوشگلم بیا چند تا لباس داری
مهتا: خدا را شکر به من نگفت🤲🏻😹
فاطمه:گمشو بابا خودم لباس ندارم😿
حنا:بدبختان دو عالمین ☠
مهتا:حالا کجا میریم ؟
حنانه:بریم شهربازییییی
مهتا:ساعت ۱۲ظهر عقل نداریا😂
فاطمه: من برنامه چیدم خوب اول میریم یک کافهای ناهار میخوریم بعدش میایم یه کوچولو درس میخونیم بعد در ساعتهای ۵ اینا بریم چیز بریم شهربازی خوب بعد شهربازی هم من بلیط سینما میگیرم میریم سینما میایم خونه شام میخوریم
مهتا:بریم رستوران مهمون من👍😘😂
۵.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.