تقویم را دوست ندارم

تقویم را دوست ندارم
روزهای تنها بودن را
روزهای بی تو ماندن را
نشانم می دهد

لحظه های سرگردان
کلماتِ مشوش
و آبی ی نازکِ خیالِ من
همچون باد
لابلای ثانیه ها می پیچد
به آینه نگاه می کنم
این منم
موهایم سپید می شود
بهتر است قلبم را
لابلای تقویم بگذارم
خشک کنم برای تو
که
بدانی
چقدر این قلب
برایت تپیده
و
بدانی زنی
چقدر همیشه
تو را دوست داشته
اما
این تقویم فقط
روز های بی تو بودن را
برایش ورق زده.
دیدگاه ها (۱)

بگذار،تا دست هایت،همیشه سبز باشد،...برای بهارهمیشه لانه باشد...

‍ باران می باریدچقدر شبیه چشمهایت بودپاک و زیباوچقدر من هنوز...

مــــــــرا عـــمری به دنبالـــت کشاندیســــــرانجامم به خــ...

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

می فهمی زندگی چقدر شبیه همان لحظه های آرامیست که روی یک خط ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط