اگتو مال منی پارت ۷۷
که یهو هیچی نمیدونم چی بگم
ویو چند ساعت بعد
از زبان راوی
مرد ها یک طرف و خانم ها یک طرف در حال صحبت بودن که مامان کوک گفت
م.ک : خب غذا امادس بیایید شام
همه بلند شدن و رفتن سمت میز تا غذا بخورند
سر میز بودند و داشتن غذا میخوردن که مامان کوک سر صحبت رو باز کرد
م.ک : جونگ کوک از تهیونگ خبری داری اینجا ها دیگه نمیاد
کوک : نه مامان منم نمیبینمش
م.ک : او راستی جونگ کوک دختر دوست من که بهت گفتم بچه دار شده فردا جشن تعیین جنسیت دارن توهم دعوت کردن
کوک : ازشون تشکر کن و بگو جونگ کوک معذرت خواهی کرد و اینکه من فردا منتظر یه جواب خیلی مهم هستم برای همین کل روزم رو به اون جواب اختصاص میدم ( فردا اخیرن روز هفته هست که ا.ت باید جواب سوال کوک رو بده )
ا.ت یه نیم نگاه به کوک انداخت و میدونست که منظورش چیه و دوباره به غذا خوردن ادامه داد
م.ک : آها باشه
ب.ک : حرف از بچه شد شما دوتا نمیخواین برای ما یه نوه بیارید
با این حرف ا.ت شروع به سرفه کردن کرد
م.ک : الان نباید میگفتی خودم تو یه موقعیت درست بهشون میگفتم دخترم ا.ت خوبی
ا.ت : اهم بله خاله اهم فقط یکم اهم آب میدین ( سرفه )
مامان کوک به ا.ت آب داد و سرفه ا.ت بند اومد
کوک : ا.ت بهتری ( نگران )
ا.ت : اره خوبم ( نفس عمیق )
م.ک : من میخواستم توی یه موقعیت دیگه بهتون بگم ولی خب نشد
بعد از کلی سکوت که بابا بزرگ داشت الان سکوتش رو شکست و گفت
ب.ب : دیر یا زود باید متوجه میشدین نزدیک یک سال از ازدواجتون داره میگذره ولی شما هنوز بچه دار نشدین ( سرد )
ا.ت : ولی من هنوز زوده برام
ب.ب : مامان بزرگت هم سن تو بود بابات بغلش بود قبل از اونم سه تا دیگه بچه داشت
ا.ت : ربطی ندارد جناب جئون اون زمان با زمان حال متفاوت هست
ب.ب: خیلی دوست داری رو حرف من حرف بیاری (کمی عصبی )
ا.ت : نه من همچین قسطی ندارم ولی ...
ب.ب : هر قسطی که داری برام مهم نیست حرف من سند هست پس تمام و پایان این بحث حالا غذاتون رو بخورید
اخر حرف بابا بزرگ بود که یهو ....
ویو چند ساعت بعد
از زبان راوی
مرد ها یک طرف و خانم ها یک طرف در حال صحبت بودن که مامان کوک گفت
م.ک : خب غذا امادس بیایید شام
همه بلند شدن و رفتن سمت میز تا غذا بخورند
سر میز بودند و داشتن غذا میخوردن که مامان کوک سر صحبت رو باز کرد
م.ک : جونگ کوک از تهیونگ خبری داری اینجا ها دیگه نمیاد
کوک : نه مامان منم نمیبینمش
م.ک : او راستی جونگ کوک دختر دوست من که بهت گفتم بچه دار شده فردا جشن تعیین جنسیت دارن توهم دعوت کردن
کوک : ازشون تشکر کن و بگو جونگ کوک معذرت خواهی کرد و اینکه من فردا منتظر یه جواب خیلی مهم هستم برای همین کل روزم رو به اون جواب اختصاص میدم ( فردا اخیرن روز هفته هست که ا.ت باید جواب سوال کوک رو بده )
ا.ت یه نیم نگاه به کوک انداخت و میدونست که منظورش چیه و دوباره به غذا خوردن ادامه داد
م.ک : آها باشه
ب.ک : حرف از بچه شد شما دوتا نمیخواین برای ما یه نوه بیارید
با این حرف ا.ت شروع به سرفه کردن کرد
م.ک : الان نباید میگفتی خودم تو یه موقعیت درست بهشون میگفتم دخترم ا.ت خوبی
ا.ت : اهم بله خاله اهم فقط یکم اهم آب میدین ( سرفه )
مامان کوک به ا.ت آب داد و سرفه ا.ت بند اومد
کوک : ا.ت بهتری ( نگران )
ا.ت : اره خوبم ( نفس عمیق )
م.ک : من میخواستم توی یه موقعیت دیگه بهتون بگم ولی خب نشد
بعد از کلی سکوت که بابا بزرگ داشت الان سکوتش رو شکست و گفت
ب.ب : دیر یا زود باید متوجه میشدین نزدیک یک سال از ازدواجتون داره میگذره ولی شما هنوز بچه دار نشدین ( سرد )
ا.ت : ولی من هنوز زوده برام
ب.ب : مامان بزرگت هم سن تو بود بابات بغلش بود قبل از اونم سه تا دیگه بچه داشت
ا.ت : ربطی ندارد جناب جئون اون زمان با زمان حال متفاوت هست
ب.ب: خیلی دوست داری رو حرف من حرف بیاری (کمی عصبی )
ا.ت : نه من همچین قسطی ندارم ولی ...
ب.ب : هر قسطی که داری برام مهم نیست حرف من سند هست پس تمام و پایان این بحث حالا غذاتون رو بخورید
اخر حرف بابا بزرگ بود که یهو ....
- ۳۱.۷k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط