به وقت عاشقی
به وقت عاشقی
پارت۲
اونجا یه مرد با موهای زرد و کت شلوار قهوه ای پشت میز نشسته بود ودستاش رو زیر چونش قلاب کرده بود و با غرور به منی که تقلا میکردم تا آزاد بشم،نگاه میکرد.
وقتی ساکتم کردن،همون مرد بهم گفت:باید عضو سازمان ما بشی
شوکه شدم و خواستم مخالفتی کنم که روی کلمه ی باید تاکید کرد و گفت در غیر این صورت منو میکشن.مجبوری قبول کردم و یه روز خوش ندیدم تا همین الان
زمان حال
من،هوشینو میکو ۱۸ساله هستم.
چهار سال پیش بزور عضو انجمن شدم و الانم یه برنامه ریزم.
داشتم میرفتم بیرون برای هواخوری که یهو،یه چیز سیاه رنگ با هاله قرمز گلومو محکم گرفت و هرچی سعی کردم بازش کنم،باز نشد.یهو منو کشید بالا و روی یه پشت بوم انداختم.دو نفر با یه کت بلند مشکی جلوم وایساده بودن که یکیشون کلاه داشت.یکی هم سر موهاش سفید بود که از پشتش همون چیز سیاه بیرون اومد و منو به حالت طناب پیچ برداشت و توی هوا گرفت و برد.همونجور که داد و بیداد میکردم با موهبت صاعقه،همزمان جفتشون رو کباب کردم😂
هردوشون یکم صورتشون سیاه شد که اوتی که کلاه داشت دستمال جلوی دهنم گذاشت و بیهوشم کرد
وقتی بهوش اومدم تو یه اتاق با وسایل شکنجه که روبروم بودن،به صندلی بسته شده بودم.برای یه لحظه،بدجوری ترسیدم.در باز شد و همون پسر مو مشکی که سر موهاش سفید بود و کت بلند داشت داخل شد.و چند ثانیه خیره بهم نگاه کرد.
با اینکه سعی در مخفی کردن ترسم داشتم،ولی انگار تو چشمام کاملا پیدا بود که دارم سکته میکنم.
با دیدنم انگار چیزی توی صورتش تغییر کرد اما نمیتونستم بفهمم اون چی بود
پارت۲
اونجا یه مرد با موهای زرد و کت شلوار قهوه ای پشت میز نشسته بود ودستاش رو زیر چونش قلاب کرده بود و با غرور به منی که تقلا میکردم تا آزاد بشم،نگاه میکرد.
وقتی ساکتم کردن،همون مرد بهم گفت:باید عضو سازمان ما بشی
شوکه شدم و خواستم مخالفتی کنم که روی کلمه ی باید تاکید کرد و گفت در غیر این صورت منو میکشن.مجبوری قبول کردم و یه روز خوش ندیدم تا همین الان
زمان حال
من،هوشینو میکو ۱۸ساله هستم.
چهار سال پیش بزور عضو انجمن شدم و الانم یه برنامه ریزم.
داشتم میرفتم بیرون برای هواخوری که یهو،یه چیز سیاه رنگ با هاله قرمز گلومو محکم گرفت و هرچی سعی کردم بازش کنم،باز نشد.یهو منو کشید بالا و روی یه پشت بوم انداختم.دو نفر با یه کت بلند مشکی جلوم وایساده بودن که یکیشون کلاه داشت.یکی هم سر موهاش سفید بود که از پشتش همون چیز سیاه بیرون اومد و منو به حالت طناب پیچ برداشت و توی هوا گرفت و برد.همونجور که داد و بیداد میکردم با موهبت صاعقه،همزمان جفتشون رو کباب کردم😂
هردوشون یکم صورتشون سیاه شد که اوتی که کلاه داشت دستمال جلوی دهنم گذاشت و بیهوشم کرد
وقتی بهوش اومدم تو یه اتاق با وسایل شکنجه که روبروم بودن،به صندلی بسته شده بودم.برای یه لحظه،بدجوری ترسیدم.در باز شد و همون پسر مو مشکی که سر موهاش سفید بود و کت بلند داشت داخل شد.و چند ثانیه خیره بهم نگاه کرد.
با اینکه سعی در مخفی کردن ترسم داشتم،ولی انگار تو چشمام کاملا پیدا بود که دارم سکته میکنم.
با دیدنم انگار چیزی توی صورتش تغییر کرد اما نمیتونستم بفهمم اون چی بود
۱.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.