عاقلی بودم ک عشق امد امانم را گرفت

عاقلی بودم ک عشق امد امانم را گرفت

بندبند جسم وجان واستخوانم را گرفت

لال گشتم تا ک عشق امد ب ایوان دلم

در ازای این محبت او زبانم را گرفت

با اشاره من بدوگفتم ک خوشحالم ولی

او بحالم گریه کرد, شوق نهانم را گرفت

کور و کر بودم نفهمیدم ک عقلم را ربود

باجنون امدسراغم وای, ایمانم را گرفت

من شدم کافرپرستش کردم اورا تا خدا

اوخدایم گشت و از من اسمانم راگرفت

برزبان راندم بگویم حرف دل را با کسی

او ز من غارت نمود شرح بیانم را گرفت

خواستم با او بگویم راز این قلب حزین

هجرامد مهلت و وقت و زمانم را گرفت
دیدگاه ها (۳)

:فهم عاقل را به عاشق، راه نیست...هرچه گویم باز میگویی، که چی...

سلام دوستاے گلم صبح همگی بخیرو شادے

ناز چشمانت کشم آنقدر، حیرانت کنم بی وفا در قدرت من نیست زندا...

َبهارت را نمی خواهم همین پاییز تو کافی ستبرای زندگی کردن نگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط