ناز چشمانت کشم آنقدر حیرانت کنم

ناز چشمانت کشم آنقدر، حیرانت کنم
بی وفا در قدرت من نیست زندانت کنم

نذر کردم گر تو را روزی به دستت آورم
نوگل این بوستان شمع شبستانت کنم
جام دل انداختی با غیر هم پیمان شدی
مرغ در دام توام، ناچار فرمانت کنم

بنده عشق تو بودن منتهای زندگی ست
جان نا چیزی که دارم آن به قربانت کنم
دل پریشانی مکن جانا که عمری در سکوت
لب فرو بستم مبادا تا پریشانت کنم

کاش در صحن خلوص عشق چون آزاده ای
مفتخر بودم به یک لبخند مهمانت کنم
ابر بودم، آسمان بودی ولی غافل که من
میتوانستم به آهی غرق بارانت کنم....!!
؟؟؟ تنهاترین عاشق
دیدگاه ها (۸)

عاقلی بودم ک عشق امد امانم را گرفتبندبند جسم وجان واستخوانم...

:فهم عاقل را به عاشق، راه نیست...هرچه گویم باز میگویی، که چی...

َبهارت را نمی خواهم همین پاییز تو کافی ستبرای زندگی کردن نگا...

قسم به نام قشنگت ! ... که زود می گذردکه درد و غصه و غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط