در چشمهایش چیزهایی عجیب داشت دو فـٰانوس آبـی برای زورق طـوفان من و شیدایـی و آشوبـی ، رخدادی هولناک که برای سوختنم کافـی بود . . ! که او خودش هم نمیدانست چه حالـی دارد ، من اما دیده بودمش