Mine p.2
(با شنیدن صدای مادرش به سمت در ورودی دووید اما با چیزی که دید پاهاش سست شد و روی زمین افتاد، پدرش غرق در خون روی زمین بود و مادرش به دیوار تکیه داده بود و جیغ میکشید و ی مرد که چهرش مبهم بود این رو با خودش تکرار میکرد)
...: بهت گفته بودم که باید مواظب باشی، بهت گفته بودم که میام سراغت....
"چند ماه بعد"
لارا هنوزم توی شک بود، توی شوک اون اتفاق، توی شک اینکه بعد از اون چه اتفاقاتی براش افتاد.
اون یتیم شده بود و مادرش دیوونه، مادرش روز ها جیغ میزد و شب ها به ی نقطه خیره میشد.
"زمان حال"
ماریا: لارا....الو.....خوبی؟....
(لارا با صدای ماریا به خودش اومد)
لارا: چی؟...ا..آره.. آره.. خوبم...دارم میام شرکت...میبینمت.
و تلفن رو قطع کرد
_لارا ویو:
دیگه نمیتونم تحمل کنم، دوباره نه، حتی اگه پولش اندازه ی حقوق ۱۰ سالمم باشه قبولش نمیکنم.
"داخل شرکت"
ماریا: بلاخره اومدی....کجا داری میری؟
لارا: دارم میرم که بگم این پرونده رو قبول نمیکنم.
ماریا: اما لارا...
منشی: خانم مارس شما نمیتونید وارد بشید
(لارا بدون توجه به منشی و ماریا بدون در زدن وارد اتاق شد و پرونده رو انداخت روی میز رئیس)
[رئیسش رو با علامت ● نشون میدم]
●:بهت در زدن یاد ندادن!؟
لارا: آقای ● من این پرونده رو قبول نمیکنم!!
●: ولی این پرونده تمام مراحل رو طی کرده و الان چه بخوای چه نخوای این پرونده برای تو هست.
لارا: اما....
●: اوه آقای فورد بزارین ایشون رو بهتون معرفی کنم، خانم لارا مارس، مطمئنم که با کمک ایشون میتونید پرونده رو ببندید.
ارون: اوهوم، خوشبختم خانم مارس.
لارا: حداقل تو به من گوش بده، ی عالمه وکیل توی دنیا هست که بهتر از منه، اگرم نگران هزینه ی گرفتن وکیل هستی خودم کل هزینه اش رو میدم، فقط دست از سر من بردار
●: لارا ...
(آرون دستش رو آورد بالا تا به ● بفهمونه که چیزی نگه)
ارون: درسته خانم مارس، وکیل های دیگه ای هم هستین که از شما بهتر باشن، اما من شما رو انتخاب کردم و قرارم نیست پا پس بکشم پس باید بسوزید و بسازید!
(لارا که دیگه نمیدوست چیکار باید بکنه از اتاق خارج شد و در رو محکم بست)
●: آقای فورد من....
ارون: نیازی به معذرت خواهی نیست، فقط مطمئن بشید که کارش رو درست انجام میده .
●:چشم حتما حواسم رو جمع میکنم.
(و تا کمر خم شد)
ادامه دارد......
...: بهت گفته بودم که باید مواظب باشی، بهت گفته بودم که میام سراغت....
"چند ماه بعد"
لارا هنوزم توی شک بود، توی شوک اون اتفاق، توی شک اینکه بعد از اون چه اتفاقاتی براش افتاد.
اون یتیم شده بود و مادرش دیوونه، مادرش روز ها جیغ میزد و شب ها به ی نقطه خیره میشد.
"زمان حال"
ماریا: لارا....الو.....خوبی؟....
(لارا با صدای ماریا به خودش اومد)
لارا: چی؟...ا..آره.. آره.. خوبم...دارم میام شرکت...میبینمت.
و تلفن رو قطع کرد
_لارا ویو:
دیگه نمیتونم تحمل کنم، دوباره نه، حتی اگه پولش اندازه ی حقوق ۱۰ سالمم باشه قبولش نمیکنم.
"داخل شرکت"
ماریا: بلاخره اومدی....کجا داری میری؟
لارا: دارم میرم که بگم این پرونده رو قبول نمیکنم.
ماریا: اما لارا...
منشی: خانم مارس شما نمیتونید وارد بشید
(لارا بدون توجه به منشی و ماریا بدون در زدن وارد اتاق شد و پرونده رو انداخت روی میز رئیس)
[رئیسش رو با علامت ● نشون میدم]
●:بهت در زدن یاد ندادن!؟
لارا: آقای ● من این پرونده رو قبول نمیکنم!!
●: ولی این پرونده تمام مراحل رو طی کرده و الان چه بخوای چه نخوای این پرونده برای تو هست.
لارا: اما....
●: اوه آقای فورد بزارین ایشون رو بهتون معرفی کنم، خانم لارا مارس، مطمئنم که با کمک ایشون میتونید پرونده رو ببندید.
ارون: اوهوم، خوشبختم خانم مارس.
لارا: حداقل تو به من گوش بده، ی عالمه وکیل توی دنیا هست که بهتر از منه، اگرم نگران هزینه ی گرفتن وکیل هستی خودم کل هزینه اش رو میدم، فقط دست از سر من بردار
●: لارا ...
(آرون دستش رو آورد بالا تا به ● بفهمونه که چیزی نگه)
ارون: درسته خانم مارس، وکیل های دیگه ای هم هستین که از شما بهتر باشن، اما من شما رو انتخاب کردم و قرارم نیست پا پس بکشم پس باید بسوزید و بسازید!
(لارا که دیگه نمیدوست چیکار باید بکنه از اتاق خارج شد و در رو محکم بست)
●: آقای فورد من....
ارون: نیازی به معذرت خواهی نیست، فقط مطمئن بشید که کارش رو درست انجام میده .
●:چشم حتما حواسم رو جمع میکنم.
(و تا کمر خم شد)
ادامه دارد......
- ۱۱۸
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط