هرروزپسرکی فقیر

.
هرروزپسرکی فقیر
برای سیرکردن قلبش
سرکوچه به گدایی
نگاهی می نشست
ودخترکی هیزم فروش ونجیب
برای رفع دردهایش
صدقه ای می انداخت
درکاسه چشمانش !
.
.
دیدگاه ها (۳)

دل خوش می‌کنیمبه خوب بودن‌هایِ گاه گاهش؛غافل از اینکه دلِ او...

"گلم" که صدایت می‌کنمشمعدانی چه اخمی می‌کند !مانده‌ام "جانم"...

کاش یکی باشد لبخندهای تو راشب به شب برایم تجویز کند... امیرم...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

پارت چهارم_ارابل.مونا نفسش را در سینه حبس کرد؛ نوری که از حل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط