وقتی با پسر عموت گرم میگیری

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..)

«p1»
تهیونگ تو مهمونی ایستاده بود و با نگاهش لیا رو دنبال می‌کرد. دید که لیا با پسرعموش مینهو خیلی صمیمی شده بود. دستش رو شونه لیا بود و هر دو با صدای بلند می‌خندیدند.

تهیونگ دیگه تحمل نکرد و با قدم های سریع به سمتشون رفت و مچ دست لیا رو گرفت. لیا با تعجب نگاه کرد و گفت: "تهیونگا؟ چیزی شده؟" ولی تهیونگ هیچی نگفت و فقط اون رو به سمت در خروجی کشید.

مینهو که متوجه عصبانیت تهیونگ شده بود، گفت: "هیونگ ببخشید اگه..." اما تهیونگ حتی بهش نگاه هم نکرد. لیا سعی کرد مقاومت کنه ولی تهیونگ محکم تر گرفت.

تو راهروی خروجی، لیا دوباره پرسید: "چرا اینجوری میکنی؟" تهیونگ با صدای محکم گفت:
"فقط ساکت باش لیا به قدر کافی عصبانیم"

توی آسانسور، سکوت سنگینی حاکم بود. لیا به زمین نگاه می‌کرد و تهیونگ به دیوار خیره شده بود. هیچکدام حرفی نزدن. در آسانسور که باز شد، تهیونگ دست لیا رو گرفت و به سمت ماشین کشید.

توی ماشین بودن..که بارون شروع به باریدن کرده بود. تهیونگ با عصبانیت رانندگی می‌کرد و لیا به پنجره خیره شده بود. بعد از چند دقیقه، لیا آروم گفت: "ببین مینهو فقط پسرعمومه، میدونی که همیشه باهم شوخی داریم."

تهیونگ اخم کرد و گفت: "امشب بحث نکن لطفاً." لیا ساکت شد و ادامه مسیر رو در سکوت گذروندن.

به خونه که رسیدن، تهیونگ در رو باز کرد و مستقیم رفت تو اتاق. لیا پشت سرش رفت و گفت: "میشه بگی مشکل چیه؟"

تهیونگ برگشت و گفت: "امشب نمی‌خوام حرف بزنم. توام برو بخواب." بعد رفت سمت کاناپه و بالش رو برداشت. لیا با ناراحتی گفت: "یعنی امشب اینجا میخوابی؟"

تهیونگ جواب نداد و فقط پتو رو روی خودش کشید. لیا با ناراحتی رفت تو اتاق و در رو پشت سرش بست.

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۴)

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..)«p2»لیا تو تخت دراز کشیده بود...

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..) P3

🐣🎂تولدت طلوع مهربونيه جيمين با لبخندت، دنيا قشنگتر میشه هر ...

black flower(p,254)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط