فیک به عشق باور دارم
فیک به عشق باور دارم
پارت سه
آقای باک هیون : ساکت ساکت ... این اونی نیس که فکر میکنید ... بیا داخل ... اون ...اون کیم تهیونگ بوددددد
ا.ت تو ذهنش ( وای عالییی شددد یه سال تحمل ایش حال بهم زنه)
تهیونگ : سلام ... فکر کنم دیگه همه منو میشناسید اسم من ... کیم تهیونگه (بعد این حرف تهیونگ پچ پچ بچه ها شروع شد)
بچه ها:
* وای خودشه
* مگه میشه ؟
* عرررررر کلاس ماستتتت؟
* یه بار تو زندگیم شانس آوردهام
* با اینکه جلوم وایستاده باورم نمیشههه
* چطوری من که موندم !!!
* اون یه جذاب هات لعنتی عهههه دارم دیوونه میشم
* فکر نمیکردم یه روز از نزدیک ببينمشششش
* دارم میبینمش ؟ عرررررر
* کلاس ما؟ جداااا؟؟؟؟؟
و ...
ویو تهیونگ : ( از وقتی وارد شدم دیدم که همه بچه های کلاس خوشگلن باورم نمیشه اینجا چقدر دخترا خوشگلن یکی از همه خوشگلتر بود برام ... نمیشناسم بچه ها رو پس اوصولا اسم اونم نمیدونم ... که حرفای آقای باک هیون رشته افکارمو پاره کرد )
آقای باک هیون : ساکت ساکت ... بچه ها با توجه به اینکه آقای کیم میخواهند درس را بفهمند و یاد بگیرند من صلاح میدونستم ایشون رو پیش یه آدم سرد و بی احساس و درس خون که هیچ علاقه ای به آیدل ها نداره بنشانم و ایشون هم خانم کیم ا.ت هستن
آقای کیم تهیونگ میتونید اونجا بنشینید ( اشاره میکنه)
تهیونگ : بله ممنونم
تهیونگ تو ذهنش ( باورم نمیشه اون دختره که از بقیه خوشگلتر بود ... پس اسمش ا.ته )
ا.ت توی ذهنش ( وای این پسره ی چندشش ولی از حق نگذریم ... خیلی جذابه )
تهیونگ: سلام
ا.ت : یه نگاه کرد و هیچی نگفت 😒
یونا : نگران نباش اون همیشه این طوریه همیشه سلام ها رو بی جواب میزاره ( صندلی ا.ت و یونا روبه رو هم هس ولی ته کناره ا.ته)
تهیونگ: اوم ... باشه ممنونم
یونا : عرررر باورم نمیشه از نزدیک میبینمت
تهیونگ 😅😅😅 ( خجالت)
یونا : حتی دارم باهات حرف میزنم عرررررر
ا.ت:🙄😒
آقای باک هیون : خب دیگه ساکت ساکتتت بریم سراغ درسمون .... اینجا ...
مایل به حمایت بیب ¿
پارت سه
آقای باک هیون : ساکت ساکت ... این اونی نیس که فکر میکنید ... بیا داخل ... اون ...اون کیم تهیونگ بوددددد
ا.ت تو ذهنش ( وای عالییی شددد یه سال تحمل ایش حال بهم زنه)
تهیونگ : سلام ... فکر کنم دیگه همه منو میشناسید اسم من ... کیم تهیونگه (بعد این حرف تهیونگ پچ پچ بچه ها شروع شد)
بچه ها:
* وای خودشه
* مگه میشه ؟
* عرررررر کلاس ماستتتت؟
* یه بار تو زندگیم شانس آوردهام
* با اینکه جلوم وایستاده باورم نمیشههه
* چطوری من که موندم !!!
* اون یه جذاب هات لعنتی عهههه دارم دیوونه میشم
* فکر نمیکردم یه روز از نزدیک ببينمشششش
* دارم میبینمش ؟ عرررررر
* کلاس ما؟ جداااا؟؟؟؟؟
و ...
ویو تهیونگ : ( از وقتی وارد شدم دیدم که همه بچه های کلاس خوشگلن باورم نمیشه اینجا چقدر دخترا خوشگلن یکی از همه خوشگلتر بود برام ... نمیشناسم بچه ها رو پس اوصولا اسم اونم نمیدونم ... که حرفای آقای باک هیون رشته افکارمو پاره کرد )
آقای باک هیون : ساکت ساکت ... بچه ها با توجه به اینکه آقای کیم میخواهند درس را بفهمند و یاد بگیرند من صلاح میدونستم ایشون رو پیش یه آدم سرد و بی احساس و درس خون که هیچ علاقه ای به آیدل ها نداره بنشانم و ایشون هم خانم کیم ا.ت هستن
آقای کیم تهیونگ میتونید اونجا بنشینید ( اشاره میکنه)
تهیونگ : بله ممنونم
تهیونگ تو ذهنش ( باورم نمیشه اون دختره که از بقیه خوشگلتر بود ... پس اسمش ا.ته )
ا.ت توی ذهنش ( وای این پسره ی چندشش ولی از حق نگذریم ... خیلی جذابه )
تهیونگ: سلام
ا.ت : یه نگاه کرد و هیچی نگفت 😒
یونا : نگران نباش اون همیشه این طوریه همیشه سلام ها رو بی جواب میزاره ( صندلی ا.ت و یونا روبه رو هم هس ولی ته کناره ا.ته)
تهیونگ: اوم ... باشه ممنونم
یونا : عرررر باورم نمیشه از نزدیک میبینمت
تهیونگ 😅😅😅 ( خجالت)
یونا : حتی دارم باهات حرف میزنم عرررررر
ا.ت:🙄😒
آقای باک هیون : خب دیگه ساکت ساکتتت بریم سراغ درسمون .... اینجا ...
مایل به حمایت بیب ¿
۶.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.