من..
من..
نه آنقدردلبرم..
که دل تمام شهر از صدایم بلرزد..
نه آنقدر موقر..
که یادم نرود دخترنباید بلند بلند بخندد..
نه آنقدرفیلسوف..
که راجع به کتاب های خوانده و نخوانده ام داد سخنبدهم..
نه آنقدربزرگ..
که بتوانم بجای شکلات ..
وقتی به کافه میرویم خانمانه قهوه سفارش بدهم..
نه آنقدر سیاستمدار..
ک لبخند ها و اشک هایم
به جا و به موقه سرو کله شان پیدا بشود!
من..بغض میکنم..گریه میکنم..شیطنت میکنم..بلند بلند می خندم و لبه ی جدول راه میروم و توی کافه شکلات می خورم و زندگی را ساده میگیرم ..
و خوب می دانم..
دخترهایی شبیه من..خاطره نخواهند شد..
نه آنقدردلبرم..
که دل تمام شهر از صدایم بلرزد..
نه آنقدر موقر..
که یادم نرود دخترنباید بلند بلند بخندد..
نه آنقدرفیلسوف..
که راجع به کتاب های خوانده و نخوانده ام داد سخنبدهم..
نه آنقدربزرگ..
که بتوانم بجای شکلات ..
وقتی به کافه میرویم خانمانه قهوه سفارش بدهم..
نه آنقدر سیاستمدار..
ک لبخند ها و اشک هایم
به جا و به موقه سرو کله شان پیدا بشود!
من..بغض میکنم..گریه میکنم..شیطنت میکنم..بلند بلند می خندم و لبه ی جدول راه میروم و توی کافه شکلات می خورم و زندگی را ساده میگیرم ..
و خوب می دانم..
دخترهایی شبیه من..خاطره نخواهند شد..
۱.۵k
۳۰ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.