ویو جونگکوک
ویو جونگکوک
جونگین الان ۶ سالشه دلم برا بغل آت تنگ شده از وقتی ازدواج کردیم امکان نداشت یه روز نبینمش
®بابایی مامان کجاست؟
*عزیزم مامانی یکم کار داره بریم کارتون ببینیم؟
®میخوام با مامان ببینم (گریه)
این بچه خیلی نگران مامانش شده... آت کجایی..
ویو آت
کلا صورتم و با آهن سوزوند و کل بدنم جای سوختگی بود آنقدر روانی بود که بعدش جاهایی که سوزونده بود و لیس زد و بوس کرد و بعدش با شلاق به همون جا ها زد و منو تنها گذاشت و رفت...جونگکوک کجایی پس؟منو فراموش کردی؟با گریه پاشدم و رفتم حموم وان و پر کردم و پامو گذاشتم توش ولی چون کف پام هم شلاق زده بود می سوخت حتی به کف دستم هم رحم نکرد آنقدر کبود شده بود که نگو(یه جوری مینویسم انگار تجربه کردم🤣 مامانم اینارو بخونه میگه روانی هستم) نشستم تو وان ولی آب یخ شده بود!فهمیدم تهیونگ لعنتی آبگرمکن و قطع کرده جیغ خفه ای کشیدم و از آب اومدم بیرون لعنت بهت کیم تهیونگ
ویو تهیونگ
بعد شکنجه کردن آت آبگرمکن و قطع کردم تا نتونه بره حموم و دردش و آروم کنه(این فیکه جدی نگیرید تهیونگ خیلی مهربونه)پوزخندی زدم که گوشیم زنگ خورد
°الو سلام داداش
+سلام
°ات و کلارا خوبن؟
+آت که حالش عالیه( پوزخند صدا دار)
°ت..تهیونگ چیکار کردی؟(نگران و صداش میلرزید)
+ولش...کاری داشتی؟
°تهیونگ از طرف خونه آت رد شدم...یه پسر داره به اسم جونگین...همش بی قراری میکرد جلوی در وایستاده بود میگفت تا مامانم نیاد نمیرم خونه دلت به حال آت نمیسوزه به حال پسرش بسوزه
+اگه کارت همین بود فعلا
°ا..آهان یه چیزی...جنی...دکترا گفتن امیدی بهش نیست(بغض)هانول هم که روزی یه پسر میاره عمارت نمیدونم چیکار کنم
خیلی داره غمگین میشه میدونم
جونگین الان ۶ سالشه دلم برا بغل آت تنگ شده از وقتی ازدواج کردیم امکان نداشت یه روز نبینمش
®بابایی مامان کجاست؟
*عزیزم مامانی یکم کار داره بریم کارتون ببینیم؟
®میخوام با مامان ببینم (گریه)
این بچه خیلی نگران مامانش شده... آت کجایی..
ویو آت
کلا صورتم و با آهن سوزوند و کل بدنم جای سوختگی بود آنقدر روانی بود که بعدش جاهایی که سوزونده بود و لیس زد و بوس کرد و بعدش با شلاق به همون جا ها زد و منو تنها گذاشت و رفت...جونگکوک کجایی پس؟منو فراموش کردی؟با گریه پاشدم و رفتم حموم وان و پر کردم و پامو گذاشتم توش ولی چون کف پام هم شلاق زده بود می سوخت حتی به کف دستم هم رحم نکرد آنقدر کبود شده بود که نگو(یه جوری مینویسم انگار تجربه کردم🤣 مامانم اینارو بخونه میگه روانی هستم) نشستم تو وان ولی آب یخ شده بود!فهمیدم تهیونگ لعنتی آبگرمکن و قطع کرده جیغ خفه ای کشیدم و از آب اومدم بیرون لعنت بهت کیم تهیونگ
ویو تهیونگ
بعد شکنجه کردن آت آبگرمکن و قطع کردم تا نتونه بره حموم و دردش و آروم کنه(این فیکه جدی نگیرید تهیونگ خیلی مهربونه)پوزخندی زدم که گوشیم زنگ خورد
°الو سلام داداش
+سلام
°ات و کلارا خوبن؟
+آت که حالش عالیه( پوزخند صدا دار)
°ت..تهیونگ چیکار کردی؟(نگران و صداش میلرزید)
+ولش...کاری داشتی؟
°تهیونگ از طرف خونه آت رد شدم...یه پسر داره به اسم جونگین...همش بی قراری میکرد جلوی در وایستاده بود میگفت تا مامانم نیاد نمیرم خونه دلت به حال آت نمیسوزه به حال پسرش بسوزه
+اگه کارت همین بود فعلا
°ا..آهان یه چیزی...جنی...دکترا گفتن امیدی بهش نیست(بغض)هانول هم که روزی یه پسر میاره عمارت نمیدونم چیکار کنم
خیلی داره غمگین میشه میدونم
- ۷.۰k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط