ویو جین
ویو جین
با چیزی که دیدم....کم مونده بود سکته کنم...هانول خونی رو زمین بود بدو بدو رفتم سمتش
°د..دخترم پاشو...توروخدا منو ببخش فقط پاشو (گریه)
دستمو گذاشتم رو نبضش...نمیزد با گریه گفتم
°تنهام نزار هانول شی توروخدا..به مامانت قول دادم مراقبت باشم (گریه)
بدنش سرد شده بود فهمیدم که...تو یه روز بهترین افراد زندگیم و از دست دادم...نش کش ها اومدن و هانول و بردن...
ویو کلارا
از خواب بیدار شدم تخت در خون بود لبخند تلخی زدم و رفتم حموم پاهام میسوخت که صدای در اومد
کلارا؟کلارا کجایی؟
شیشه لوازم پوستی رو برداشتم و پرت کردم زمین که نفس عمیق بلندی کشید و گفت
میتونستی بگی اونجایی چرا شیشه میشکونی؟ چرا رو تخت خونیه؟راستی.... امروز بریم بیرون؟
=خ...خب خون نیست رنگ نقاشیم ریخته ...نه ممنون من نمیام(آروم)
خ..خب چیزی میخوای برات بگیرم؟
=میشه برام بوم و رنگ نقاشی بگیری؟تموم شده
باشه عزیزم
=به من نگو عزیزم
هینی کشید. و از اتاق رفت منم در اومدم و پاهامو پانسمان کردم و از اتاق رفتم بیرون هوففف مامانی دلم تنگ شده برات بابایی برا تو هم همینطور و داداشی خیلی دوستون دارم...یه پسر که تقریبا بهش میخورد ۱۵ سالش باشه اومد سمتم
™چه خانم کوچولوی خوشگلی
عقب رفتم
=ت..تو کی هستی
™من پسر یکی از برده های جدید اون مرتیکه لجنم
=درست صحبت کن با بابام
™لجنه دیگه نیست؟هوف شرط میبندم کبودی های بدنت هم تخصیر اونه
=لجن خودتی گمشو اگه یکبار دیگه راجب بابام اینطور حرف بزنی میکشمت
™کدوم پدری با بچش اینکارو میکنه...والا بابای منم وقتی زنده بود برام کم نزاشت
=اون بابامه میفهمی (بغض)
نت ندارم دوستان
🎀شرطا 🎀
۵۰ لایک🎀
۲۰ کامنت 🎀
۱ فالو🎀
با چیزی که دیدم....کم مونده بود سکته کنم...هانول خونی رو زمین بود بدو بدو رفتم سمتش
°د..دخترم پاشو...توروخدا منو ببخش فقط پاشو (گریه)
دستمو گذاشتم رو نبضش...نمیزد با گریه گفتم
°تنهام نزار هانول شی توروخدا..به مامانت قول دادم مراقبت باشم (گریه)
بدنش سرد شده بود فهمیدم که...تو یه روز بهترین افراد زندگیم و از دست دادم...نش کش ها اومدن و هانول و بردن...
ویو کلارا
از خواب بیدار شدم تخت در خون بود لبخند تلخی زدم و رفتم حموم پاهام میسوخت که صدای در اومد
کلارا؟کلارا کجایی؟
شیشه لوازم پوستی رو برداشتم و پرت کردم زمین که نفس عمیق بلندی کشید و گفت
میتونستی بگی اونجایی چرا شیشه میشکونی؟ چرا رو تخت خونیه؟راستی.... امروز بریم بیرون؟
=خ...خب خون نیست رنگ نقاشیم ریخته ...نه ممنون من نمیام(آروم)
خ..خب چیزی میخوای برات بگیرم؟
=میشه برام بوم و رنگ نقاشی بگیری؟تموم شده
باشه عزیزم
=به من نگو عزیزم
هینی کشید. و از اتاق رفت منم در اومدم و پاهامو پانسمان کردم و از اتاق رفتم بیرون هوففف مامانی دلم تنگ شده برات بابایی برا تو هم همینطور و داداشی خیلی دوستون دارم...یه پسر که تقریبا بهش میخورد ۱۵ سالش باشه اومد سمتم
™چه خانم کوچولوی خوشگلی
عقب رفتم
=ت..تو کی هستی
™من پسر یکی از برده های جدید اون مرتیکه لجنم
=درست صحبت کن با بابام
™لجنه دیگه نیست؟هوف شرط میبندم کبودی های بدنت هم تخصیر اونه
=لجن خودتی گمشو اگه یکبار دیگه راجب بابام اینطور حرف بزنی میکشمت
™کدوم پدری با بچش اینکارو میکنه...والا بابای منم وقتی زنده بود برام کم نزاشت
=اون بابامه میفهمی (بغض)
نت ندارم دوستان
🎀شرطا 🎀
۵۰ لایک🎀
۲۰ کامنت 🎀
۱ فالو🎀
- ۷.۰k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط