ویو جین
ویو جین
اشکام ریختن که تهیونگ با صدای آروم گفت
+امیدوارم خوب بشه مراقب هانول باش
من با اون بچه چیکار میخوام بکنم؟اگه جنی بمیره من تنها میشم...با بچه ای که صدتا دوست پسر داره (یزیددد بچت داره حق مارو میخورههههه)
°خدافظ داداش
+فعلا
قطع کردم که هانول اومد سمتم
×بابا دوستم داره میاد عمارت
°لابد یه پسر جدید
×جلوش سوتی ندیاااا
°از جلو چشمام گمشو...مامانت داره میمیره تو به فکر پسر بازی دختره هر..
زه
×(بغض)من ازت متنفرم خودمو میکشم
°هر غلطی دلت میخواد بکن
با گریه رفت تو اتاقش هه ببین چی بهش گفتم من هانول به شدت دوست دارم ولی الان بهش گفتم بره خودشو بکشه...نه ازین جرعتا ندارع رفتم بیمارستان تا جنی رو ببینم
°اتاق خانم کیم جنی عوض نشده؟
÷ا..آقا همین الان میخواستم بهتون زنگ بزنم.متاسفم ولی...تسلیت میگم بهتون
رو دوتا زانوم افتادم
°(بغضش ترکید)جنییییی( عربده و گریه)
÷تو سرد خونه هستن...لطفا برای آخرین بار برید ببینیدشون چون باید جن..ازه رو بسوزونیم
°ب...باشه (گریه)
حالم واقعا خراب بود...عشقم مرد....رفتم سرد خونه رو جنی یه پارچه سفید انداخته بودن پارچه رو برداشتم و سرشو بوس کردم
°مراقب دخترمون میمونم مطمئن باش عزیزم
صورتش شبیه فرشته ها بود ولی الان باید تو آتیش میسوخت...رفتم عمارت تا به هانول بگم در اتاقش و باز کردم
اشکام ریختن که تهیونگ با صدای آروم گفت
+امیدوارم خوب بشه مراقب هانول باش
من با اون بچه چیکار میخوام بکنم؟اگه جنی بمیره من تنها میشم...با بچه ای که صدتا دوست پسر داره (یزیددد بچت داره حق مارو میخورههههه)
°خدافظ داداش
+فعلا
قطع کردم که هانول اومد سمتم
×بابا دوستم داره میاد عمارت
°لابد یه پسر جدید
×جلوش سوتی ندیاااا
°از جلو چشمام گمشو...مامانت داره میمیره تو به فکر پسر بازی دختره هر..
زه
×(بغض)من ازت متنفرم خودمو میکشم
°هر غلطی دلت میخواد بکن
با گریه رفت تو اتاقش هه ببین چی بهش گفتم من هانول به شدت دوست دارم ولی الان بهش گفتم بره خودشو بکشه...نه ازین جرعتا ندارع رفتم بیمارستان تا جنی رو ببینم
°اتاق خانم کیم جنی عوض نشده؟
÷ا..آقا همین الان میخواستم بهتون زنگ بزنم.متاسفم ولی...تسلیت میگم بهتون
رو دوتا زانوم افتادم
°(بغضش ترکید)جنییییی( عربده و گریه)
÷تو سرد خونه هستن...لطفا برای آخرین بار برید ببینیدشون چون باید جن..ازه رو بسوزونیم
°ب...باشه (گریه)
حالم واقعا خراب بود...عشقم مرد....رفتم سرد خونه رو جنی یه پارچه سفید انداخته بودن پارچه رو برداشتم و سرشو بوس کردم
°مراقب دخترمون میمونم مطمئن باش عزیزم
صورتش شبیه فرشته ها بود ولی الان باید تو آتیش میسوخت...رفتم عمارت تا به هانول بگم در اتاقش و باز کردم
- ۶.۵k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط