باورم کن... ( پارت ۱۲ )

《 ویو جیمین 》
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد، جاسوس خونه ی یونگی اینا بود
// مکالمه //
جیمین: ها؟
& آقای پارک چندتا خبر دارم
جیمین: زود بگو
& خانوم مین فقط گریه میکنن و حالشون خوب نیس
جیمین: خب
& و اینکه آقای مین مجبورشون کرده فردا بره آمریکا
جیمین: مین غلط کردههه
& ....
جیمین: باش خدافظ
// پایان مکالمه //
چه خاکی تو سرم بریزم

<< صبح >>
《 ویو یوری 》
از خواب بیدار میشم میرم چمدونمو جمع میکنم و میرم یونگی رو بیدار میکنم
یوری: اوپا من حاضرم
بیدار میشه
یونگی: حاضر شدی؟
یوری: اوهوم
کاراشو میکنه و حاضر میشه
یونگی: بریم
میرم میبینم هانا دم اتاقه، بغلش میکنم
یوری: مراقب خودت باشیا
هانا: * بغض * جدی میخوای تنهام بذاری؟
یوری: یونگی مجبورم کرده برم وگرنه منم نمیخوام برم ، میدونم از داداشم متنفری ولی مراقب اونم باظ
هانا: دیگه اونجوریم نیس *تکخنده* باشه
یوری: ممنونم ازت
هانا: و مواظب خودت باش * لبخند تلخ *
همو بغل میکنیم و بعد منو یونگی میریم، میرسیم فرودگاه، بغلم میکنه و سرمو میبوسه
یونگی: مراقب خودت باش
یوری: اهوم باشه
و میرم سوار هواپیما میشم

حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻

~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
دیدگاه ها (۰)

باورم کن... ( پارت ۱۳ )

باورم کن... ( پارت ۱۴ )

باورم کن... ( پارت ۱۱ )

باورم کن... ( پارت ۱۰ )

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۴#

#شب_خاص Part 28. همینطوری که ...

پارت ۸۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط