ی روز عادی
خوابیده بودی بعد یه چیز گرم ردی لبات حس کردی چشاتو باز کردی درخت موزت مست بود
ا.ت:هانما؟
هانما:اوه بالاخره بیدار شدی
ا.ت:چی ...چی شده؟
هانما:تشنمه
ا.ت:بزا برم برات آب بیارم
میخواستی بلند بشی که بازوتو گرفت خوابوندتت روی تخت و روت خیمه کشید
ا.ت:اخ هانما تو الان حالت خوب نی
هانما:ا.ت امروز کازو یکم ویسکی آورد ولی توش تحرسک کننده بود
ا.ت:ت...تخریک کننده؟*خنده ترسیده و پر استرس
هانما:آره الان تشنه توعم
ا.ت:یا خوداااا
هانما:آخ سرم
ا.ت:صبر کن بزار قرص بیارم
هانما:بابا ابن لعنتی با قرص خوب نمیشه
ا.ت:ولی تو تو حالت عادی بد مار میکنی الان ک مستی ک خیلی بیشتر درد میداره.
هانما:نمیخوام بزور بکنمت لطفا
ا.ت بلند شد بره ولی هانما نزاش
گرفتت و خوابوند و روی زانو هاش نشست و کمربندش رو بار میکرد
هانما:ما هنو کار داری
(چون خوشتون نمیاد هنتای هاشو نمینویسم)
صب بلند شدم از ناحیه های مختف درد داشتم
ا.ت:آخ من اون موزتورا رو پیدا میکنم
هانما:آخ احساس زنده بودن میکنم
هانما یه کش و قوصی به خودش داد و چشماش رو باز کرد
ا.ت:ببند اون دهنتووووووو
هانما خندید :وای چرااا خوشت نیومدددد
ا.ت:زهر مار اخ کمر
هانما:هاها
هانما بلند شد دستش رو کشید روی ران های ا.ت
هانما بلند شد افتاد دنبالش مثل اردک و هانما داشت از خنده پاره میشد
ا.ت پاهاش پیچ خورد و افتاد
ا.ت:اخ
هانما: هه هه دختر کوچولو دیدی نیمیتونی
ا.ت:ببند برو خودت صبحونه درست کن
هانما ا.ت رو انداخت روی شونه اش و گفت
هانما:خب خانوم من سیر شدم
ا.ت:مگ صبحونه خوردی
هانما:نه دیشب زیادی. خوردم
ا.ت:هنتاییییی بد ببمد دهنتو مادر کیساکی
و زد تو سر هانماا
هانما:آخ
ا.ت :صبحونه درس کن
هانما:باشه غلط قولدم
بعد هانما جان مجبور شد صبحونه درس کنه وسطاش اذیتتم میکرد بعد صبحونه رو قولدید تو نشستی و آماده شدن هانما رو تماشا کردی
ا.ت:میشه سالم برگردی
هانما خندید و سر تکون داد
ا.ت:نخند جدی میگم
هانما اومد جلو یه بوسه از لب بهت داد
هانما:چشم بیبی
بعد رفت ...
ا.ت:هانما؟
هانما:اوه بالاخره بیدار شدی
ا.ت:چی ...چی شده؟
هانما:تشنمه
ا.ت:بزا برم برات آب بیارم
میخواستی بلند بشی که بازوتو گرفت خوابوندتت روی تخت و روت خیمه کشید
ا.ت:اخ هانما تو الان حالت خوب نی
هانما:ا.ت امروز کازو یکم ویسکی آورد ولی توش تحرسک کننده بود
ا.ت:ت...تخریک کننده؟*خنده ترسیده و پر استرس
هانما:آره الان تشنه توعم
ا.ت:یا خوداااا
هانما:آخ سرم
ا.ت:صبر کن بزار قرص بیارم
هانما:بابا ابن لعنتی با قرص خوب نمیشه
ا.ت:ولی تو تو حالت عادی بد مار میکنی الان ک مستی ک خیلی بیشتر درد میداره.
هانما:نمیخوام بزور بکنمت لطفا
ا.ت بلند شد بره ولی هانما نزاش
گرفتت و خوابوند و روی زانو هاش نشست و کمربندش رو بار میکرد
هانما:ما هنو کار داری
(چون خوشتون نمیاد هنتای هاشو نمینویسم)
صب بلند شدم از ناحیه های مختف درد داشتم
ا.ت:آخ من اون موزتورا رو پیدا میکنم
هانما:آخ احساس زنده بودن میکنم
هانما یه کش و قوصی به خودش داد و چشماش رو باز کرد
ا.ت:ببند اون دهنتووووووو
هانما خندید :وای چرااا خوشت نیومدددد
ا.ت:زهر مار اخ کمر
هانما:هاها
هانما بلند شد دستش رو کشید روی ران های ا.ت
هانما بلند شد افتاد دنبالش مثل اردک و هانما داشت از خنده پاره میشد
ا.ت پاهاش پیچ خورد و افتاد
ا.ت:اخ
هانما: هه هه دختر کوچولو دیدی نیمیتونی
ا.ت:ببند برو خودت صبحونه درست کن
هانما ا.ت رو انداخت روی شونه اش و گفت
هانما:خب خانوم من سیر شدم
ا.ت:مگ صبحونه خوردی
هانما:نه دیشب زیادی. خوردم
ا.ت:هنتاییییی بد ببمد دهنتو مادر کیساکی
و زد تو سر هانماا
هانما:آخ
ا.ت :صبحونه درس کن
هانما:باشه غلط قولدم
بعد هانما جان مجبور شد صبحونه درس کنه وسطاش اذیتتم میکرد بعد صبحونه رو قولدید تو نشستی و آماده شدن هانما رو تماشا کردی
ا.ت:میشه سالم برگردی
هانما خندید و سر تکون داد
ا.ت:نخند جدی میگم
هانما اومد جلو یه بوسه از لب بهت داد
هانما:چشم بیبی
بعد رفت ...
۸.۶k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.