پارت 18
پارت 18
°جین°
با حرفش داشتم از خنده میترکیدم ولی جلوی خودمو گرفتم چون ضایع بود که من توی اون جو سنگین بخندم بد میشد
جین:آقای دکتر لطفا وقتی تموم شد تشریف ببرید بیرون
دکتر:اما...
کوک:شنیدی که گفت بری بیرون(با داد)
دکتر:باشه
دکتر کارش تموم شد و رفت بیرون منم شروع کردم به سوال پیچ کردن ا/ت
جین:ا/ت چیشد که تصادف کردین
ا/ت:ما داشتیم درست می رفتیم ولی کامیونه داشت یه طرفه می رفت
صورتش و با یه پارچه سیاه پوشونده بود و به طرف ما با سرعت میروند
که بعدش خورد بهمون و دیگه چیزی یادم نمیاد
جین:پس یکی دنباله ا/ت و جیمینه
کوک:هرکی باشه پدرشو در میارممم(با داد)
ا/ت:کوک خودتو کنترل کن برادر من عهههه اینجا بیمارستانه هااااا
کوک:باشه
جین تو برو ببین کار کی بوده من پیش ا/ت و جیمین میمونم
جین:باشه
مراقب خودت باش ا/ت
(پرش زمانی شب)
°ا/ت°
خوابیده بودم که یه صدایی شنیدم
برگشتم دیدم همون دکتر هیزست
دکتر:اوه بیدارت کردم
ا/ت:متاسفانه بله
دیدم یه آمپول از تو جیبش برداشت و زد به من و تاریکی مطلق
°جونگ کوک°
رفتم یه قهوه بخورم اما وقتی برگشتم دکتره بالا سره ا/ت بود
دیدم سیانور ریخت تو آمپول و زد به ا/ت
سریع رفتم سمتش و آمپول و در آوردم تا محلول کامل وارد بدنش نشه
احتمالا فقط یک یا دو قطره ازش وارد بدن ا/ت شده باشه
همون آمپول به خودش زدم و کل محلول رو خالی کردم
از اونجایی که خیلی عصبی بودم یه مشت هم مهمون صورت قورباغه ایش کردم(فرزندم یارو مرد)
دکتره رو از پنجره اتاق ا/ت بیرون بردم و یجا مخفیش کردم و برگشتم بالا سر ا/ت یکدفعه با چیزی که به ذهنم خطور کرد سریع از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق جیمین
با دیدنش نفس راحتی کشیدم و برگشتم پیش ا/ت
°تهیونگ°
تهیونگ:اهههههه لعنتیا
حتی عرضه کشتن یکی رو ندارین بعد اومدین تو باند مافیایی من
یه مشت منگول و جمع کردم دور خودم
قهوه رو از دو میز برداشتم و رفتم کنار پنجره و بارش بارون رو تماشا کردم
یاد اون روزی افتادم که جیمین عشق و زندگی منو کشت منم باید عشق اونو بکشم......
°جین°
با حرفش داشتم از خنده میترکیدم ولی جلوی خودمو گرفتم چون ضایع بود که من توی اون جو سنگین بخندم بد میشد
جین:آقای دکتر لطفا وقتی تموم شد تشریف ببرید بیرون
دکتر:اما...
کوک:شنیدی که گفت بری بیرون(با داد)
دکتر:باشه
دکتر کارش تموم شد و رفت بیرون منم شروع کردم به سوال پیچ کردن ا/ت
جین:ا/ت چیشد که تصادف کردین
ا/ت:ما داشتیم درست می رفتیم ولی کامیونه داشت یه طرفه می رفت
صورتش و با یه پارچه سیاه پوشونده بود و به طرف ما با سرعت میروند
که بعدش خورد بهمون و دیگه چیزی یادم نمیاد
جین:پس یکی دنباله ا/ت و جیمینه
کوک:هرکی باشه پدرشو در میارممم(با داد)
ا/ت:کوک خودتو کنترل کن برادر من عهههه اینجا بیمارستانه هااااا
کوک:باشه
جین تو برو ببین کار کی بوده من پیش ا/ت و جیمین میمونم
جین:باشه
مراقب خودت باش ا/ت
(پرش زمانی شب)
°ا/ت°
خوابیده بودم که یه صدایی شنیدم
برگشتم دیدم همون دکتر هیزست
دکتر:اوه بیدارت کردم
ا/ت:متاسفانه بله
دیدم یه آمپول از تو جیبش برداشت و زد به من و تاریکی مطلق
°جونگ کوک°
رفتم یه قهوه بخورم اما وقتی برگشتم دکتره بالا سره ا/ت بود
دیدم سیانور ریخت تو آمپول و زد به ا/ت
سریع رفتم سمتش و آمپول و در آوردم تا محلول کامل وارد بدنش نشه
احتمالا فقط یک یا دو قطره ازش وارد بدن ا/ت شده باشه
همون آمپول به خودش زدم و کل محلول رو خالی کردم
از اونجایی که خیلی عصبی بودم یه مشت هم مهمون صورت قورباغه ایش کردم(فرزندم یارو مرد)
دکتره رو از پنجره اتاق ا/ت بیرون بردم و یجا مخفیش کردم و برگشتم بالا سر ا/ت یکدفعه با چیزی که به ذهنم خطور کرد سریع از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق جیمین
با دیدنش نفس راحتی کشیدم و برگشتم پیش ا/ت
°تهیونگ°
تهیونگ:اهههههه لعنتیا
حتی عرضه کشتن یکی رو ندارین بعد اومدین تو باند مافیایی من
یه مشت منگول و جمع کردم دور خودم
قهوه رو از دو میز برداشتم و رفتم کنار پنجره و بارش بارون رو تماشا کردم
یاد اون روزی افتادم که جیمین عشق و زندگی منو کشت منم باید عشق اونو بکشم......
۸.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.