فیک زندگی جدید پارت ۱۵
فیک زندگی جدید پارت ۱۵
ویو هانا
میسو میگفت صدای خوبی دا م اما خودم باور نداشتم و توی بار نمیخواستم بخونم ولی نمیتونستم روی حرف هان نه بیارم و رفتم خوندم و همینجوری که میخوندم به اونا نگاه میکردن که از صدام خوششون اومده بود و تعجب کرده بودن و اونموقه فهمیدم که میسو راست میگفت و وقتی اهنگم تموم شد کلی دست زدن و رفتم سرجام نشستم و چند دقیقه گذشت که
سونگمین: میشه یه اهنگ دیگه بخونی
هانا: خبب چی بخونم
فلیکس: slump رو بخون
هانا: باش
(از این به بعد به جای ویو راوی مینویسم ویو حدیث که اسم خودمه)
ویو حدیث
همینجور که هانا داشت slump رو میخوند بقیه هم با چراغ های رنگی دستاشون رو اروم به سمت چپ و راست میبردن و با هانا اهنگ رو زمزمه میکردن و وسطاش هان و سونگمین هم باهم توندن و عالی تر از قبلی شد و وقتی تموم شد بازم کلی محکم و سریع دست زدن تا جایی که کف دستشون قرمز شده بود
سونگمین: هانا صدای خیلی خوبی داری
هانا: تو صدات از منم بهتر بود ولی
سونگمین: همه همین رو میگن
هانا: صدات خیلی خوب بود ولی صدای هان یه کوچولو بیشتر خوب بود*نگاه به هان*
هان: واقعا
هیونجین: پاچخار😂🫤
هان: حسود سینگل
هیونجین: چه ربطی داشت*راست میگه فلیکس بغلش نشسته😂*
ویو حدیث
ساعت طرفای دوازده بود و ممکن بود هر لحظه بابا بیاد خونه و پس سریع با اعضا خداحافظی کردن و رفتن خونه و وقتی رسیدن خوشبختانه هنوز بابا نرسیده بود*من چرا میگم بابا هیچی به ذهنم نمیرسه*
ویو هانا
از اعضا خداحافظی کردیم و رفتیم خونه ولی هنوز بابا نیومده بود و سریع رفتم لباسام رو عوض کردم و یه دوش گرفتم و اومدم و سریع موهام رو تشک کردم و یه لباس گشاد سفید و یه شلوار گشاد مشکی(رو مشکی قفلیم بدونید) پوشیدم و رفتم پایین و دیدم که بابا اومده بود و موقه خواب بود داشتم میرفتم تو اتاقم که یهو هان دستم رو گرف و برد تو اتاق خودش و رو تختش دراز کشید و به من نگاه کرد و دستاش رو به نشونه بغل باز کرد و یه لبخند زدم و رفتم بغلش دراز کشیدم
هانا: چی شده
هان: هیچی فقط امشب اینجا بخواب
هانا: باشه
هان: برام اهنگ بخون خوابم ببره
هانا: نی نی کوچولو
هان: چرا نگفتی صدات انقدر خوبه
وقتی داشتی میخوندی با خودم گفتم خوش به حال کسی که تو مال اونی و اخر فهمیدم اون خودمم
هانا: اره اونیم که همیشه مال خودمه تویی
هان: میخوام بخوابم پس بخون
هانا: باشه
ویو حدیث
هون خودش رو تو بغل هانا جا کرد و چشماش رو بست و هانا شروع کرد به خوندن اهنگleave و همینجوری که میخوند با موهای مشکی رنگ هان بازی میکرد و وقتی که تموم شد به قیافه کیوت هان نگاه کرد و دید که مثل یه سنجاب با لپای پف پفی کیوت خوابیده و خودشم خوابش گرفت و سرش رو گذاشت رو سر هان و خوابید
ویو هانا
میسو میگفت صدای خوبی دا م اما خودم باور نداشتم و توی بار نمیخواستم بخونم ولی نمیتونستم روی حرف هان نه بیارم و رفتم خوندم و همینجوری که میخوندم به اونا نگاه میکردن که از صدام خوششون اومده بود و تعجب کرده بودن و اونموقه فهمیدم که میسو راست میگفت و وقتی اهنگم تموم شد کلی دست زدن و رفتم سرجام نشستم و چند دقیقه گذشت که
سونگمین: میشه یه اهنگ دیگه بخونی
هانا: خبب چی بخونم
فلیکس: slump رو بخون
هانا: باش
(از این به بعد به جای ویو راوی مینویسم ویو حدیث که اسم خودمه)
ویو حدیث
همینجور که هانا داشت slump رو میخوند بقیه هم با چراغ های رنگی دستاشون رو اروم به سمت چپ و راست میبردن و با هانا اهنگ رو زمزمه میکردن و وسطاش هان و سونگمین هم باهم توندن و عالی تر از قبلی شد و وقتی تموم شد بازم کلی محکم و سریع دست زدن تا جایی که کف دستشون قرمز شده بود
سونگمین: هانا صدای خیلی خوبی داری
هانا: تو صدات از منم بهتر بود ولی
سونگمین: همه همین رو میگن
هانا: صدات خیلی خوب بود ولی صدای هان یه کوچولو بیشتر خوب بود*نگاه به هان*
هان: واقعا
هیونجین: پاچخار😂🫤
هان: حسود سینگل
هیونجین: چه ربطی داشت*راست میگه فلیکس بغلش نشسته😂*
ویو حدیث
ساعت طرفای دوازده بود و ممکن بود هر لحظه بابا بیاد خونه و پس سریع با اعضا خداحافظی کردن و رفتن خونه و وقتی رسیدن خوشبختانه هنوز بابا نرسیده بود*من چرا میگم بابا هیچی به ذهنم نمیرسه*
ویو هانا
از اعضا خداحافظی کردیم و رفتیم خونه ولی هنوز بابا نیومده بود و سریع رفتم لباسام رو عوض کردم و یه دوش گرفتم و اومدم و سریع موهام رو تشک کردم و یه لباس گشاد سفید و یه شلوار گشاد مشکی(رو مشکی قفلیم بدونید) پوشیدم و رفتم پایین و دیدم که بابا اومده بود و موقه خواب بود داشتم میرفتم تو اتاقم که یهو هان دستم رو گرف و برد تو اتاق خودش و رو تختش دراز کشید و به من نگاه کرد و دستاش رو به نشونه بغل باز کرد و یه لبخند زدم و رفتم بغلش دراز کشیدم
هانا: چی شده
هان: هیچی فقط امشب اینجا بخواب
هانا: باشه
هان: برام اهنگ بخون خوابم ببره
هانا: نی نی کوچولو
هان: چرا نگفتی صدات انقدر خوبه
وقتی داشتی میخوندی با خودم گفتم خوش به حال کسی که تو مال اونی و اخر فهمیدم اون خودمم
هانا: اره اونیم که همیشه مال خودمه تویی
هان: میخوام بخوابم پس بخون
هانا: باشه
ویو حدیث
هون خودش رو تو بغل هانا جا کرد و چشماش رو بست و هانا شروع کرد به خوندن اهنگleave و همینجوری که میخوند با موهای مشکی رنگ هان بازی میکرد و وقتی که تموم شد به قیافه کیوت هان نگاه کرد و دید که مثل یه سنجاب با لپای پف پفی کیوت خوابیده و خودشم خوابش گرفت و سرش رو گذاشت رو سر هان و خوابید
۴.۸k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.