رابطه سوخته (Burnt relationship )
رابطه سوخته (Burnt relationship )
part ¹²
آقای مین داشت با دقت کامل همه ی شرکت رو بهم نشون میداد و درباره هر بخش صحبت میکرد
بعد از معرفی تمام بخش های شرکت
✓خب اینطور ک به نظر میرسه تمام بخش های شرکت رو بهتون معرفی کردم
♡بله درسته و من هم سعی کردم تا جایی ک میتونم دربارشون یادداشت کنم
✓دختر زرنگی هستی
♡ممنون شما لطف دارین
دیدم نگاهی ب ساعت انداخت
✓اینطور ک ب نظر میرسه وقت ناهاره
♡بله درسته
✓میخوای بیای ناهار رو با ما بخوری؟
♡عا... ببخشید اما من نمیتونم باهاتون ناهار بخورم اخه مامانم منتظرمه
✓اها بله میتونید از فردا برای کار بیاید
♡خیلی ممنون ازتون آقای مین وقتتون رو نمیگیرم
♡خدانگهدار
✓خداحافظ
از شرکت زدم بیرون و هنوز در تفکراتم حسش میکردم خیلی پسر به نظر خوبی میومد
بعد از چند مین به خونه رسیدم:
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل ک دیدم جه یون اومد سمتم
نشستم و بغلش کردم
•شلام آجی جونم
♡سلام داداشی جونم
از بغلم در اومد و رفتیم تو آشپزخونه کنار مامان
☆سلام عزیزم خوبی خسته نباشی چی شد؟
♡سلام مامان جونم ممنونم شما خوبی واییی آقای مین رئیس شرکت بهم گفت میتونم از فردا کار کنم اما باید تا چند روز تحت نظرش باشم تا ببینه کارم چطوره
•آجی یعنی تو عم مش بابا نیخوای بلی شر کال؟
♡آره داداش قشنگم
•پش من شی؟
♡پیش مامان
•آخه دیده کسی نیشت باهام پاتلیت ببینه که
♡قول میدم زود بیام پیشت با کلی خوراکی خوشمزه بعد باهم پاتریک نگا کنیم... هووم؟
☆لوسش نکن بچمو دختر
♡مامان چیکار کنم خوو خیلی کیوته
☆*خندیدن*
•*خندیدن*
☆خب خب برو لباستو عوض کن بیا پایین غذا بخوریم
•حاژلید بچه ها؟
♡بله ناخدا
•عووووووو باب استِفنجی بلو لباستو عوژ کن عذا بخولیم
♡باشه ناخدا کوچولو
رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم و اومدم پایین و پشت میز ناهار خوری نشستم
♡مامان بابا نیومده؟
☆نه عزیزم نمیدونم کجاست
part ¹²
آقای مین داشت با دقت کامل همه ی شرکت رو بهم نشون میداد و درباره هر بخش صحبت میکرد
بعد از معرفی تمام بخش های شرکت
✓خب اینطور ک به نظر میرسه تمام بخش های شرکت رو بهتون معرفی کردم
♡بله درسته و من هم سعی کردم تا جایی ک میتونم دربارشون یادداشت کنم
✓دختر زرنگی هستی
♡ممنون شما لطف دارین
دیدم نگاهی ب ساعت انداخت
✓اینطور ک ب نظر میرسه وقت ناهاره
♡بله درسته
✓میخوای بیای ناهار رو با ما بخوری؟
♡عا... ببخشید اما من نمیتونم باهاتون ناهار بخورم اخه مامانم منتظرمه
✓اها بله میتونید از فردا برای کار بیاید
♡خیلی ممنون ازتون آقای مین وقتتون رو نمیگیرم
♡خدانگهدار
✓خداحافظ
از شرکت زدم بیرون و هنوز در تفکراتم حسش میکردم خیلی پسر به نظر خوبی میومد
بعد از چند مین به خونه رسیدم:
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل ک دیدم جه یون اومد سمتم
نشستم و بغلش کردم
•شلام آجی جونم
♡سلام داداشی جونم
از بغلم در اومد و رفتیم تو آشپزخونه کنار مامان
☆سلام عزیزم خوبی خسته نباشی چی شد؟
♡سلام مامان جونم ممنونم شما خوبی واییی آقای مین رئیس شرکت بهم گفت میتونم از فردا کار کنم اما باید تا چند روز تحت نظرش باشم تا ببینه کارم چطوره
•آجی یعنی تو عم مش بابا نیخوای بلی شر کال؟
♡آره داداش قشنگم
•پش من شی؟
♡پیش مامان
•آخه دیده کسی نیشت باهام پاتلیت ببینه که
♡قول میدم زود بیام پیشت با کلی خوراکی خوشمزه بعد باهم پاتریک نگا کنیم... هووم؟
☆لوسش نکن بچمو دختر
♡مامان چیکار کنم خوو خیلی کیوته
☆*خندیدن*
•*خندیدن*
☆خب خب برو لباستو عوض کن بیا پایین غذا بخوریم
•حاژلید بچه ها؟
♡بله ناخدا
•عووووووو باب استِفنجی بلو لباستو عوژ کن عذا بخولیم
♡باشه ناخدا کوچولو
رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم و اومدم پایین و پشت میز ناهار خوری نشستم
♡مامان بابا نیومده؟
☆نه عزیزم نمیدونم کجاست
۵.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.