رابطه سوخته(Burnt relationship ) ༺༻
رابطه سوخته(Burnt relationship ) ༺༻
part ¹³
برام عجیب بود بابا از اول صبح تا الان کجا رفته ک با صدای مامان ب خودم اومدم
☆جه هوآ میشه ظرفارو ببری سر میز؟
♡ج.. ج.. جانم مامان؟
☆میگم میشه ظرفا رو ببری سر میز
♡باشه
ظرفارو بردم سرمیز ک زنگ آیفون ب صدا در اومد
ظرفا رو گذاشتم و به سمت در حرکت کردم دیدم بابائه با یه ساک مشکی زیر بغلش درو باز کردم
"سلام *آروم*
♡سلام بابا
جه یون با صدای من به سمت بابا دویید.
•شلام بابا جونم
و بله بابارو تو بغلش گرفت یعنی چیزه بابا اونو تو بغلش گرفت اهووم
با بابا رفتیم سمت آشپزخونه
" سلام خانوم
☆سلام*سرد*
"جه هوآ میشه با جه یون برید تو اتاق
♡با...
هنوز حرفم تموم نشده بود ک
•شلا بابا؟
"جه هوآ دارم میگم برای چند دیقه برید تو اتاقت چرا گوش نمیدی چی میگم*بلند*
وایی اصلا از رفتار بابا هیچی سر در نیاوردم چرا بابا باید روی تک دخترش داد بزنه؟
اصلا مگ من بهش بدی کردم؟
مگ من بهش گفتم نه؟
تا الان هرچی گفته گفتم چشم هرچی کرده گفتم چشم اما واقعا الان از دستش حسابی ناراحتم
نگاهی به جه یون انداختم خشکش زده بود بچه بغضی کزده بودم ک کسی جز من نمیتونست درکش کنه
بابا با عصبانیت داشت به من نگاه میکرد
دست جه یون رو گرفتم و رفتم تو اتاق
•آجی شلا بابا سرمون داد کشید*بغض*
دستی رو سرش کشیدم و موهاشو نوازش کردم
♡قربونت برم بابا سرمون داد نکشید ک چون گلوش درد میکرد سعی کرد بلند حرف بزنه ک گلوش خوب شه
part ¹³
برام عجیب بود بابا از اول صبح تا الان کجا رفته ک با صدای مامان ب خودم اومدم
☆جه هوآ میشه ظرفارو ببری سر میز؟
♡ج.. ج.. جانم مامان؟
☆میگم میشه ظرفا رو ببری سر میز
♡باشه
ظرفارو بردم سرمیز ک زنگ آیفون ب صدا در اومد
ظرفا رو گذاشتم و به سمت در حرکت کردم دیدم بابائه با یه ساک مشکی زیر بغلش درو باز کردم
"سلام *آروم*
♡سلام بابا
جه یون با صدای من به سمت بابا دویید.
•شلام بابا جونم
و بله بابارو تو بغلش گرفت یعنی چیزه بابا اونو تو بغلش گرفت اهووم
با بابا رفتیم سمت آشپزخونه
" سلام خانوم
☆سلام*سرد*
"جه هوآ میشه با جه یون برید تو اتاق
♡با...
هنوز حرفم تموم نشده بود ک
•شلا بابا؟
"جه هوآ دارم میگم برای چند دیقه برید تو اتاقت چرا گوش نمیدی چی میگم*بلند*
وایی اصلا از رفتار بابا هیچی سر در نیاوردم چرا بابا باید روی تک دخترش داد بزنه؟
اصلا مگ من بهش بدی کردم؟
مگ من بهش گفتم نه؟
تا الان هرچی گفته گفتم چشم هرچی کرده گفتم چشم اما واقعا الان از دستش حسابی ناراحتم
نگاهی به جه یون انداختم خشکش زده بود بچه بغضی کزده بودم ک کسی جز من نمیتونست درکش کنه
بابا با عصبانیت داشت به من نگاه میکرد
دست جه یون رو گرفتم و رفتم تو اتاق
•آجی شلا بابا سرمون داد کشید*بغض*
دستی رو سرش کشیدم و موهاشو نوازش کردم
♡قربونت برم بابا سرمون داد نکشید ک چون گلوش درد میکرد سعی کرد بلند حرف بزنه ک گلوش خوب شه
۴.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.