پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا

پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا

آنقدر گریه کنم تا بخری بار مرا



قدر یک عمر فقط گریه بدهکارم من

کرمی کن بپذیر عمر بدهکار مرا



پهن کردم سر راه تو بساطی دل شب

تا که رونق دهد احسان تو بازار مرا



پرده پوشی تو پایم به حرم وا کرده

به کناری نزدی پرده اسرار مرا



گردنی کج سر پایین به پناه آمده ام

شود آیا سر و سامان بدهی کار مرا



آمدم تا که بگویم به خودم بد کردم

تا که اسباب شفاعت کنی اقرار مرا



آخر کار شده شوق شهادت دارم

پس به تأخیر میانداز تو دیدار مرا



خاک جبهه چقدر بوی وصالت دارد

کاش پاسخ بدهی خواهش و اصرار مرا



ناز دلدار کشیدن تن بی سر خواهد

بین جبهه بنگر شاهد گفتار مرا



حال مهمان شده ای....وقت پذیرایی ماست

بشنو این روضه بین در ودیوار مرا



مادرت پشت در افتاد و صدازد پسرم

با تن سوخته جان داد و صدازد پسرم
دیدگاه ها (۲)

احساس میکنم که نباشی بهارنیستشعری میان دفتر این روزگار نیست ...

تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُردمـاه، رخ از شــرم، پـ...

پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا آنقدر گریه کنم تا بخری بار مر...

دعایِ حضرت مهدی(عج) برایِ گشایشِ کار ****وقتی که همه در ها ...

از لب لعل توام، کار به کام است، امشبدولتم بنده و اقبالم، غلا...

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط