p10
p10
ت ویو
+وارد کلبه شدم و دیدم که خونه ی خیلی قشنگی داشت و پسره خیلی مهربون بود و گفتم :واقعا خیلی ممنون انسانیت آدما خیلی کم شده ممنون که گذاشتین بمونم اینجا
علامت پسره ^
^خواهش میکنم خب من دوتا اتاق دارم و اتاق سمت ولی برای مهمون هست میتونی اونجا بمونی ... راستی این لباس مناسب خواب نیست
با تعجب گفتم چی چرا خیلی هم خوبه
^نه منظورم چیز دیگه ای نبود فقط چون من دوست دختر دارم چندتا از لباس هاش اینجاس میتونی یکی از لباس راحتیشو برداری
+باشه ممنون پسره میخواست از پله ها بالا بره لباس بیاره که یکی شروع به در زدن کرد و گفتم منتظر کسی بودین گفت
^اوو اره الان باز میکنم
+در رو که باز کرد کسی که دیدم خشکم زد اون واقعااااا میا بود اونم منو اینجا دید واقعا شکه شده بود (علامت میا #این بود اگه یادتون باشه )
#ا/ت دختر وایی واقعا خودتی
پریدم بغلش گفتم میا
+با بعض تو بغلش گفتم دلم برات تنگ شده بود
#منم همینطور عزیز دلم وای دختر ....
پسره هم همینطور خشکش زده بود که منو میا زدیم زیر خنده بدبخت تعجب کرده بود .😂💔
که گفت بیا بشین رو کاناپه رو اشاره کرد رفتم نشستم گفت :#تعریف کن دیگه
+چیو تعریف کنم
#واقعا چند روز پیشت نبودما دیونه شدی رفتی. خواهرم .😑😂....ಠωಠ
+آها باشه همه ی موضوع تعریف کردم و واقعا خیلی ناراحت بودم که زندگیم اینجور شد مینا اینا معلوم بود خوشبخت بودن چون از خنده هاشون معلوم بود گفتم
+مینا حالا این پسر مهربون رو معرفی نمیکنی
#این خب جون سو هست
گفتم با اینکه از قبل آشنا شدیم بازم خوشبختم تو واقعا دل این دختر رو شاد کردی
که ¢لبخندی بهم زد گفتم بگین ببینم چطور آشنا شدین .........
#خب منو میخواستن خدمتکار به خونه کنن و منم فرار کردم و بعدش آدمای اون عوضی دنبالم بودن و اومدم تو جنگل دیدیم به پسر کنار دریاچه هست داره ماهی گیری میکنه و گفتم کمکم کنه از اون موقع به بعد دوست شدیم ... +وای اینکه عالی حداقل زندگیت مثل من شوم نیست
#ایی عزیز دلم ناراحت نباش یه کاریش میکنیم ما فردا میخوام بریم بوسان پیش مادر پدر جون سو اگه تو هم بخوای میتونی بیایی ... گفتم عالیه اگه اشکال ندارع حداقل بعدش کار میکنم پول در میارم بر میگردم به کشوری که بودم همه چی رو هم فراموش میکنم ...جون سو و میا هم موافقت کردن و رفتیم خوابیدیم و صبح زود بیدار شدم ساعت ۶و نیم بود با خودم گفتم حالا که اومدم جنگل برم جنگل بگردم تا اون دوتا مرغ عشق بیدار بشن
+واقعا حس خوبی داره صبح بیای جنگل بگردی همینجوری میکشتم چندتا گل دیدم که چیدمشون گفتم برای میز صبحونه ببرم وقتی بر میگشتم دیدم جلوی کلبه ماشین سیاه گرون قیمت و یه ون سیاه بود .....
خمارییی
خب خب کامنت بنویسد و با وجود اینکه شرط های پارت قبل نرسیده بود گذاشتم و خیلی هم نوشتم تعداد شرط ها =۳۰لایک
۳۵کامنت
فالو ۴۰۰ تایی شیم.♥️✨
ت ویو
+وارد کلبه شدم و دیدم که خونه ی خیلی قشنگی داشت و پسره خیلی مهربون بود و گفتم :واقعا خیلی ممنون انسانیت آدما خیلی کم شده ممنون که گذاشتین بمونم اینجا
علامت پسره ^
^خواهش میکنم خب من دوتا اتاق دارم و اتاق سمت ولی برای مهمون هست میتونی اونجا بمونی ... راستی این لباس مناسب خواب نیست
با تعجب گفتم چی چرا خیلی هم خوبه
^نه منظورم چیز دیگه ای نبود فقط چون من دوست دختر دارم چندتا از لباس هاش اینجاس میتونی یکی از لباس راحتیشو برداری
+باشه ممنون پسره میخواست از پله ها بالا بره لباس بیاره که یکی شروع به در زدن کرد و گفتم منتظر کسی بودین گفت
^اوو اره الان باز میکنم
+در رو که باز کرد کسی که دیدم خشکم زد اون واقعااااا میا بود اونم منو اینجا دید واقعا شکه شده بود (علامت میا #این بود اگه یادتون باشه )
#ا/ت دختر وایی واقعا خودتی
پریدم بغلش گفتم میا
+با بعض تو بغلش گفتم دلم برات تنگ شده بود
#منم همینطور عزیز دلم وای دختر ....
پسره هم همینطور خشکش زده بود که منو میا زدیم زیر خنده بدبخت تعجب کرده بود .😂💔
که گفت بیا بشین رو کاناپه رو اشاره کرد رفتم نشستم گفت :#تعریف کن دیگه
+چیو تعریف کنم
#واقعا چند روز پیشت نبودما دیونه شدی رفتی. خواهرم .😑😂....ಠωಠ
+آها باشه همه ی موضوع تعریف کردم و واقعا خیلی ناراحت بودم که زندگیم اینجور شد مینا اینا معلوم بود خوشبخت بودن چون از خنده هاشون معلوم بود گفتم
+مینا حالا این پسر مهربون رو معرفی نمیکنی
#این خب جون سو هست
گفتم با اینکه از قبل آشنا شدیم بازم خوشبختم تو واقعا دل این دختر رو شاد کردی
که ¢لبخندی بهم زد گفتم بگین ببینم چطور آشنا شدین .........
#خب منو میخواستن خدمتکار به خونه کنن و منم فرار کردم و بعدش آدمای اون عوضی دنبالم بودن و اومدم تو جنگل دیدیم به پسر کنار دریاچه هست داره ماهی گیری میکنه و گفتم کمکم کنه از اون موقع به بعد دوست شدیم ... +وای اینکه عالی حداقل زندگیت مثل من شوم نیست
#ایی عزیز دلم ناراحت نباش یه کاریش میکنیم ما فردا میخوام بریم بوسان پیش مادر پدر جون سو اگه تو هم بخوای میتونی بیایی ... گفتم عالیه اگه اشکال ندارع حداقل بعدش کار میکنم پول در میارم بر میگردم به کشوری که بودم همه چی رو هم فراموش میکنم ...جون سو و میا هم موافقت کردن و رفتیم خوابیدیم و صبح زود بیدار شدم ساعت ۶و نیم بود با خودم گفتم حالا که اومدم جنگل برم جنگل بگردم تا اون دوتا مرغ عشق بیدار بشن
+واقعا حس خوبی داره صبح بیای جنگل بگردی همینجوری میکشتم چندتا گل دیدم که چیدمشون گفتم برای میز صبحونه ببرم وقتی بر میگشتم دیدم جلوی کلبه ماشین سیاه گرون قیمت و یه ون سیاه بود .....
خمارییی
خب خب کامنت بنویسد و با وجود اینکه شرط های پارت قبل نرسیده بود گذاشتم و خیلی هم نوشتم تعداد شرط ها =۳۰لایک
۳۵کامنت
فالو ۴۰۰ تایی شیم.♥️✨
۸۲.۳k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.