p11
p11
+دیدم جلوی در ماشینه که به خودم اومدم دیدم دارم گریه میکنم گفتم اگه برم میا و جون سو چی اونا به من کمک کردن اینجوری من ..وای خدا دارم میمیرم چیکار باید بکنم
پایان دید ا/ت )
زبان راوی :ا/ت نمیدونست که بادیگارد کوک از چند متری داشت اونو می پایید تا ا/ت یه وقت فرار نکنه و از این که اون مرد چه جور دیشب فهمیده بود واقعا جای سوال بود ....
فلش بک دیشب _
بکیهون با بادیگارد ها برگشتن اونا چندین بار اون پاساژ لعنتی رو گشته بودن تا شاید ا/ت رو پیدا کنن اما ا/ت زرنگ تر از این حرفا بود وقتی که اربابشون رو روبه روی خودشون دیدین از ترس نمیتونستن تکون بخورن کوک با سردی تمام از پله های عمارت پایین اومد و خیلی ریلکس و آروم بود و مردم عمارت از همین اخلاق کوک میترسیدن چون وقتی کوک ریلکس بود که یعنی اون عصبی بود و موقعه وقتش میرسید .... اومد جلوی بکهیون و گفت _ملکه من کجاس
بکهیون :...........
_کجاس البته که جوابی نداری و تو چشمام نگاه کن (عربده خیلی بلند )
صدای در از لرز بکیهون به گوش میرسید که از ارباب این عمارت تقلا میکرد اما کوک وحشی شده بود
_هه پوز خند .باورم نمیشه که یه دختر کوچولو یه دختر ساده شمارو دست انداخته البته باید تحسینش کرد که تونسته افرادی منو اینقدر بی عرضه نشون بده نه ....
ساعت چند و کی و کجا گم شد
بکهیون :ارباب ساعت ۱۰:۳۰
_خوبه اگه تا فردا صبح همون موقع پیداش کردین که هیچ اگه نه که .... خودتون میدونید و کوک اونجا رو ترک کرد و به طرف پله ها رفت و از پله های عمارت بالا رفت وقتی که به اتاق ا/ت رسید آروم در باز کرد و روی تخت ا/ت دراز کشید و عطر معشوقش رو توی تک تک سلول های بدنش فرستاد از اینکه قلبش تند تند میزد و پیش این دختر کوچولو کم میاورد و واقعا برای مثل آدمی کوک تعجب بود و گفت _اروم بگیر با مشت میزد به قلبش و میگفت ده آخه لعنتی تو از کی از خودت بی زار شدی کی یاد گرفتی که اینقدر برای یه آدم برای یه دختر اینقدر بی قراری کنی ها ... این جمله ها رو با ناراحتی میگفت و از شرابی که از قبل براش به اونجا برده بودن خورد و رفت تو تراز و به ماه نگاه کرد پوز خندی زد و گفت
ملکه من از تو زیبا تر
قسم میخورم وقتی که برگشتی طوری مال خودم کنم که هیچ کس جرعت نداشته باشه اسمتو صدا بزنه ........
پایان فلش بک )
ا/ت آروم با قدم های کوچیک به سمت کلبه رفت .....
آیا این دختر کار درستی کرد که به طرف اون کلبه رفت اگه کوک اونو ببره خونه چی میشه ........
خماریییی .😂✨💕
+دیدم جلوی در ماشینه که به خودم اومدم دیدم دارم گریه میکنم گفتم اگه برم میا و جون سو چی اونا به من کمک کردن اینجوری من ..وای خدا دارم میمیرم چیکار باید بکنم
پایان دید ا/ت )
زبان راوی :ا/ت نمیدونست که بادیگارد کوک از چند متری داشت اونو می پایید تا ا/ت یه وقت فرار نکنه و از این که اون مرد چه جور دیشب فهمیده بود واقعا جای سوال بود ....
فلش بک دیشب _
بکیهون با بادیگارد ها برگشتن اونا چندین بار اون پاساژ لعنتی رو گشته بودن تا شاید ا/ت رو پیدا کنن اما ا/ت زرنگ تر از این حرفا بود وقتی که اربابشون رو روبه روی خودشون دیدین از ترس نمیتونستن تکون بخورن کوک با سردی تمام از پله های عمارت پایین اومد و خیلی ریلکس و آروم بود و مردم عمارت از همین اخلاق کوک میترسیدن چون وقتی کوک ریلکس بود که یعنی اون عصبی بود و موقعه وقتش میرسید .... اومد جلوی بکهیون و گفت _ملکه من کجاس
بکهیون :...........
_کجاس البته که جوابی نداری و تو چشمام نگاه کن (عربده خیلی بلند )
صدای در از لرز بکیهون به گوش میرسید که از ارباب این عمارت تقلا میکرد اما کوک وحشی شده بود
_هه پوز خند .باورم نمیشه که یه دختر کوچولو یه دختر ساده شمارو دست انداخته البته باید تحسینش کرد که تونسته افرادی منو اینقدر بی عرضه نشون بده نه ....
ساعت چند و کی و کجا گم شد
بکهیون :ارباب ساعت ۱۰:۳۰
_خوبه اگه تا فردا صبح همون موقع پیداش کردین که هیچ اگه نه که .... خودتون میدونید و کوک اونجا رو ترک کرد و به طرف پله ها رفت و از پله های عمارت بالا رفت وقتی که به اتاق ا/ت رسید آروم در باز کرد و روی تخت ا/ت دراز کشید و عطر معشوقش رو توی تک تک سلول های بدنش فرستاد از اینکه قلبش تند تند میزد و پیش این دختر کوچولو کم میاورد و واقعا برای مثل آدمی کوک تعجب بود و گفت _اروم بگیر با مشت میزد به قلبش و میگفت ده آخه لعنتی تو از کی از خودت بی زار شدی کی یاد گرفتی که اینقدر برای یه آدم برای یه دختر اینقدر بی قراری کنی ها ... این جمله ها رو با ناراحتی میگفت و از شرابی که از قبل براش به اونجا برده بودن خورد و رفت تو تراز و به ماه نگاه کرد پوز خندی زد و گفت
ملکه من از تو زیبا تر
قسم میخورم وقتی که برگشتی طوری مال خودم کنم که هیچ کس جرعت نداشته باشه اسمتو صدا بزنه ........
پایان فلش بک )
ا/ت آروم با قدم های کوچیک به سمت کلبه رفت .....
آیا این دختر کار درستی کرد که به طرف اون کلبه رفت اگه کوک اونو ببره خونه چی میشه ........
خماریییی .😂✨💕
۳۹.۳k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.