اربابکیم
#ارباب_کیم ♣️
#پارت_35
ــ اون مردی رو میبینی که روی ویلچر نشسته و داره دستور میده.
+خب
ــ اون جینه.
+واقعا؟
ــ آهوم.
حالا بیا بریم دفتر کارم.
+اک
وارد دفتر کارش شدم و روی کاناپه نشستم.
وتهیونگ هم روی میز کارش نشست.
ــ از اونجایی که خودت میدونی برای اینکه بتونی مافیا شی باید خیلی تمرین کنی.
ولی من دوست ندارم که تو مافیا بشی پس برای همین میتونی برای کار های اداری شرکت و باند کمکم کنی.
+چرا دوست نداری من مافیا بشم؟
ــ دوست ندارم یه آدم بی رحم مثل من بشی.
+ولی اگه آدم بی رحمی نشدم؟
ــ فکر می کنی که نمیشی ولی در آخر بی رحم ترین آدم میشی.
+آها
ــ خب بیا این فرم رو پر کن.
+باشه
........
زمان به سرعت برق و باد میگذشت.
روز ها وشب ها همینطور در حال چرخش بودن.
تو این زمان همینطور هم کارهای ما پیشرفت میکرد و هم عشق بین منو تهیونگ بیشتر میشد.
درسته یه سال گذشته بود توی این یه سال خودمو برای اتفاقات پیش رو آماده کردم.
و این تازه شروع ماجرای منه.
ادامه دارد.................♣️
#پارت_35
ــ اون مردی رو میبینی که روی ویلچر نشسته و داره دستور میده.
+خب
ــ اون جینه.
+واقعا؟
ــ آهوم.
حالا بیا بریم دفتر کارم.
+اک
وارد دفتر کارش شدم و روی کاناپه نشستم.
وتهیونگ هم روی میز کارش نشست.
ــ از اونجایی که خودت میدونی برای اینکه بتونی مافیا شی باید خیلی تمرین کنی.
ولی من دوست ندارم که تو مافیا بشی پس برای همین میتونی برای کار های اداری شرکت و باند کمکم کنی.
+چرا دوست نداری من مافیا بشم؟
ــ دوست ندارم یه آدم بی رحم مثل من بشی.
+ولی اگه آدم بی رحمی نشدم؟
ــ فکر می کنی که نمیشی ولی در آخر بی رحم ترین آدم میشی.
+آها
ــ خب بیا این فرم رو پر کن.
+باشه
........
زمان به سرعت برق و باد میگذشت.
روز ها وشب ها همینطور در حال چرخش بودن.
تو این زمان همینطور هم کارهای ما پیشرفت میکرد و هم عشق بین منو تهیونگ بیشتر میشد.
درسته یه سال گذشته بود توی این یه سال خودمو برای اتفاقات پیش رو آماده کردم.
و این تازه شروع ماجرای منه.
ادامه دارد.................♣️
- ۴.۰k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط