دختر شیطون بلا69
#دخترشیطونبلا69
دستش که به سمتم گرفته بود رو گرفتم و با اون یکی دستم محکم زدم تو صورتش و بعد هم به سمت خودم کشیدمش و همین باعث شد روی زمین بیفته.
دستم رو روی شونه اش گذاشتم و پاشدم و خواستم ازش دور بشم که عوضی سریع مچ پام رو گرفت کشید و من دوباره روی زمین پرت شدم!
اینبار آرنجم خیلی درد گرفت و با دستم گرفتمش و گفتم:
_ خیلی وحشی
_ از تو که بدتر نیستم
همچنان مچ پام رو گرفته بود و نمیذاشت تکون بخورم پس با اون یکی پام محکم تو شکمش کوبیدم که دستش شل شد و گفت:
_ آخ
ضربه ام خیلی محکم بود و مشخص بود خیلی دردش گرفته چون همونجا خم شد و شکمش رو گرفت، منم بدون اینکه بهش اهمیتی بدم از سرجام پاشدم، دور شدم و گفتم:
_ محکم تر از اینا باید میخوردی!
از سرجاش پاشد و با اخم گفت:
_ لگد میپرونی؟
_ آره دقیقا مثل خودت
_ بلایی به سرت بیارم مهسا
قیافه ام رو به حالت مسخره ترسیده نشون دادم و گفتم:
_ وای وای نمیگی اینطوری تهدید میکنی من بند دلم پاره میشه؟
_ حالا بند دل پاره شدن رو بهت نشون میدم!
خواست به سمتم خیز برداره که صدای آیفون بلند شد!
به سمت آیفون رفت و گفت:
_ شانست گفت!
_ برو بابا، آیفون هم که نمیخورد هیچ غلطی نمیتونستی بکنی
_ مطمئن نباش زیاد
_ مطئمنم
آیفون رو برداشت و گفت:
_ بله؟
فکر کنم پیتزاهارو آورده بودن چون گفت:
_ اوکی الان میام میگیرم
آیفون رو گذاشت و بدون اینکه چیزی بگه از سالن بیرون رفت.
روی مبل نشستم و با لبخند بدجنسی گفتم:
_ حقت بود، بچه پررو!
یه چند دقیقه که گذشت در سالن رو باز کرد اومد داخل و گفت:
_ عجب پیتزاهاییه
از روی مبل پاشدم و اومدم به سمتش برم که یهو یکی از جعبه ها از دستش ول شد، روی زمین افتاد و تمام پیتزاها روی زمین ریخت!
با حرص نگاهش کردم و گفتم:
_ خاک تو سرت دست و پاچلفتی، واسه چی پیتزای من رو انداختی؟!
لبخند بدجنسانه ای زد و گفت:
_ ای بابا از دستم یهویی ول شد
_ غلط کردی که یهویی ول شد، از قصد انداختیش
دستش که به سمتم گرفته بود رو گرفتم و با اون یکی دستم محکم زدم تو صورتش و بعد هم به سمت خودم کشیدمش و همین باعث شد روی زمین بیفته.
دستم رو روی شونه اش گذاشتم و پاشدم و خواستم ازش دور بشم که عوضی سریع مچ پام رو گرفت کشید و من دوباره روی زمین پرت شدم!
اینبار آرنجم خیلی درد گرفت و با دستم گرفتمش و گفتم:
_ خیلی وحشی
_ از تو که بدتر نیستم
همچنان مچ پام رو گرفته بود و نمیذاشت تکون بخورم پس با اون یکی پام محکم تو شکمش کوبیدم که دستش شل شد و گفت:
_ آخ
ضربه ام خیلی محکم بود و مشخص بود خیلی دردش گرفته چون همونجا خم شد و شکمش رو گرفت، منم بدون اینکه بهش اهمیتی بدم از سرجام پاشدم، دور شدم و گفتم:
_ محکم تر از اینا باید میخوردی!
از سرجاش پاشد و با اخم گفت:
_ لگد میپرونی؟
_ آره دقیقا مثل خودت
_ بلایی به سرت بیارم مهسا
قیافه ام رو به حالت مسخره ترسیده نشون دادم و گفتم:
_ وای وای نمیگی اینطوری تهدید میکنی من بند دلم پاره میشه؟
_ حالا بند دل پاره شدن رو بهت نشون میدم!
خواست به سمتم خیز برداره که صدای آیفون بلند شد!
به سمت آیفون رفت و گفت:
_ شانست گفت!
_ برو بابا، آیفون هم که نمیخورد هیچ غلطی نمیتونستی بکنی
_ مطمئن نباش زیاد
_ مطئمنم
آیفون رو برداشت و گفت:
_ بله؟
فکر کنم پیتزاهارو آورده بودن چون گفت:
_ اوکی الان میام میگیرم
آیفون رو گذاشت و بدون اینکه چیزی بگه از سالن بیرون رفت.
روی مبل نشستم و با لبخند بدجنسی گفتم:
_ حقت بود، بچه پررو!
یه چند دقیقه که گذشت در سالن رو باز کرد اومد داخل و گفت:
_ عجب پیتزاهاییه
از روی مبل پاشدم و اومدم به سمتش برم که یهو یکی از جعبه ها از دستش ول شد، روی زمین افتاد و تمام پیتزاها روی زمین ریخت!
با حرص نگاهش کردم و گفتم:
_ خاک تو سرت دست و پاچلفتی، واسه چی پیتزای من رو انداختی؟!
لبخند بدجنسانه ای زد و گفت:
_ ای بابا از دستم یهویی ول شد
_ غلط کردی که یهویی ول شد، از قصد انداختیش
۶.۱k
۰۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.