هنگام وداع لباس کهنه ای درخواست کردم

🍁هنگام وداع لباس کهنه ای درخواست کردم:
لباس کهنه ای برایم بیاورید که مورد طمع کسی نباشد تا آن را زیر لباس هایم بپوشم بلکه کسی بدنم را برهنه نکند. لباسی آوردند که آن را نپسندیدم و گفتم: نه این لباسی است که انسان گرفتار ذلّت آن را می‌پوشد. پیراهن کهنه دیگری را آوردند که پس از پاره پاره کردن آن زیر لباس هایم پوشیدم.

🍁با اهل حرم خداحافظی کردم. دخترم سکینه به شدت می‌گریست. او را در آغوش گرفتم و به سینه خود چسباندم و دلداری اش دادم :
«به زودی بر مصیبت مرگ من گریه های طولانی در پیش داری، تا زنده ام دلم را با اشک حسرتت نسوزان ای بهترین زنان! وقتی کشته شوم، تو برای گریستن بر من سزاوارترین هستی».

#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🍁در ساعت های آخر شب خواب سبکی چشمانم را فرا گرفت. وقتی بیدار...

🍁قبل از ورود کاروان ما به شهر کوفه، مردم آن شهر را برای تماش...

🍁خردسال بودم که با برادرم حسن به حضور رسول خدا  «صلی الله عل...

🦋توماس به جعبه نقره نگاه می کند. با تعجب فرو رفتگی گلوله رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط