باز این دل سرگشته من

باز این دل سرگشته من
یاد ‌آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین
بی نهایت زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد
.
.
.
-فریدون مشیری
دیدگاه ها (۶)

ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖﺑﯿﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﺕﺑﯿﻦ ﺩﺳﺖﻫﺎ ﻭ ﻧﻔﺲﻫﺎﺕﺑﯿﻦ ﺑﻮﺱﻫﺎ ﻭ ﻟﺐ...

.منگر چنین به چشمم، ای چشم ِ آهوانهترسم قرار و صبرم برخیزد ا...

من از تو هیچ بجز بودنت نمی خواهمتمام عمر در آغوشم استراحت کن...

مهدی فرجی

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط