جمعه ها شعر من انگار تو را می خواند



جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند
قلم و کاغذ و خودکار تو را می خواند

چشم، با اینکه شده خیره به راهت اما
پلک، تا می زند هر بار تو را می خواند

جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل
دل آواره به تکرار تو را می خواند

هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر
چشم چون می کند انکار تو را می خواند


هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیدم در و دیوار تو را می خواند

 
باز هم جمعه و صد حرف به دل مانده و من
شعر با حالت اقرار تو را می خواند

دیدگاه ها (۶)

ﺻﺪ ﻣﺴﺎﻓـــــــﺮ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻋﺎﺷــــــﻖﻧﺒـــﻮﺩ ...ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺣﺘ...

نازنینم ، با دل دیوانگان بازی نکنمیکنی گر لااقل از نوع شیراز...

انتظارش،انتظارم سیرکردآنکه میخواهدبیاید دیرکردتابه کی درانتظ...

مَهدیِ فاطمه ، اِی سَیدِ صاحبْ حَسَناتهَدیه ای بر تو نداریم ...

دلم هوای توکرده.......

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو یا دل از ماندن تو سیر شود بع...

باز حرفای نزده رو قلبم سنگینی میکنه.....😔💔آدما رو خسته نکنید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط