true love فصل ۳ پارت ۲۱:
true love فصل ۳ پارت ۲۱:
لی یونگ روز به روز حالش بدتر و بدتر میشد
بدنش زیر شکنجه های جونگ کوک روز به روز ضعیف تر میشد
جونگ کوک هر روز صبح قبل از اینکه بره سر کار سراغش میرفت و یه دور شکنجش میداد
لی یونگ توی یه سری ساعت ها در روز استرس خاصی وجودش رو در بر میگرفت که ناشی از حضور جونگ کوک بود
حالا قشنگ حال لارا رو درک میکرد
لی یونگ هر روز بیشتر از دیروز در حال تاوان دادن بلاهایی که سر لارا میاورد بود
تمام لحظاتی که لارا رو شکنجه میداد از جلو چشم هاش رد میشد
روز به روز پشیمون تر میشد
و عذاب وجدانش روز به روز بیشتر میشد
اون هیچ وقت دلش نمیخواست باعث عذاب لارا باشه
لی یونگ عاشق لارا بود و جونگ کوک رو مقصر تمام اتفاقاتی که برای لارا افتاده میدونست
باز هم مثل هر روز دیگه با باز شدن در انبار ترس تمام وجودش رو فرا گرفت و بدنش به لرزه در اومد
صدای قدم های جونگ کوک توی گوشش میپیچید و ترسش رو بیشتر میکرد
جونگ کوک عادت کرده بود که هر روز اول از همه به حساب لی یونگ برسه
شکنجه دادن لی یونگ براش مثل وعده غذایی بود
از عذاب دادن لی یونگ لذت میبرد
چون دلش میخواست لی یونگ تاوان عذاب هایی که خودش..لارا...اِما...تهیونگ..نیلا و.... رو بده تا بفهمه که زندگی همیشه اونطوری که باب میلش هست نمیچرخه
گاهی اوقات جوری باهات بازی میکنه که چاره ای جز تسلیم شدن جلو پات نمیذاره
به سمت لی یونگ رفت و با دستش چونه لی یونگ رو گرفت و به طرف بالا آورد
لی یونگ از چشم تو چشم شدن با جونگ کوک متنفر بود
جونگ کوک:صبح بخیر....
لی یونگ:چقدر دیگه میخوای ادامه بدی؟؟
جونگ کوک:اوووو میبینم امروز بلبل زبون شدی!!خبریه؟؟
لی یونگ:همش تقصیر تو بود عوضییی«گریه»
جونگ کوک تعجب کرده بود
عصبی شده بود
انگار شکنجه هاش باعث دیونگی لی یونگ شده بود
اصلا منظور لی یونگ رو متوجه نمیشد
جونگ کوک:چی میگی برای خودت؟؟؟
لی یونگ :همش تقصیر تو بود...اگر تو تو زندگی لارا نبودی الان اون عاشق من میشد...اگر تو نبودی لارا هیچ وقت به من نمیگفت دوست ندارم و منم مجبور نمیشدم انقدر اذیتش کنم..همش تقصیر تو بود تو نبودی الان منو اون داشتیم در کنار همدیگه زندگی میکردیم«گریه..داد»
جونگ کوک: مثل اینکه شکنجه ها زیاد رو مغزت تاثیر گذاشته دیوونه شدی.. چرا انقدر هزیون میگی...ببین...حرف الکی بزنی میزنم اینجا دندوناتو خورد میکنما«عصبی»
لی یونگ:«گریه»
جونگ کوک از انبار بیرون اومد و به محل کارش رفت
«شب»
توی اتاق بود..
روی تخت خوابیده بود و مشغول خوندن یک سری پرونده بود..
لارا وارد اتاق شد و کنار جونگ کوک دراز کشید
سرش رو روی سینه جونگ کوک گذاشت و دستش رو روی سینه جونگ کوک میکشید
جونگ کوک دست چپش رو روی کمر لارا گذاشت
مشغول خوندن پرونده ها بود و اخم ریزی میون ابرو هاش بود
لارا هم به پرونده نگاه میکرد
بعد از چند دقیقه کارش تموم شد
پرونده رو بست و روی میز کنار تخت گذاشت
نگاهی به لارا انداخت که دستش رو روی سینه اش گذاشته بود
جونگ کوک:چیکار داشتی میکردی؟«نگاه مشکوک..شیطانی»
لارا دست های بی جون و ضعیفش رو مشت کرد و به سینه جونگ کوک کوبید و با لحن طلبکارانه ای ادامه داد
لارا:یااااا خیلی بی تربیتی
جونگ کوک:«خنده»
لارا:نخند...اصلا ولم کن میخوام برم«سعی در جدا کردن دست های جونگ کوک»
جونگ کوک:کجا با این عجله؟؟هنوز مونده«سفت تر میگیرتش»
لارا:من با تو هیچ کاری ندارم ولم کن«مشت میزنه»
جونگ کوک تو یک لحظه حالتش رو عوض کرد و کمی از وزنش رو روی لارا انداخت و دست هاش رو سفت تر گرفت و گفت
جونگ کوک:ولی من با تو خیلی کار دارم«نیشخند»
لارا:منظورت چیه؟؟
جونگ کوک:الان میفهمی.....
...................................................................................
(بنظرتون با لی یونگ چی کار کنیم؟)
#کی_پاپ
#بی_تی_اس
#جونگ_کوک
#k_pop
#bts
#jungkook
لی یونگ روز به روز حالش بدتر و بدتر میشد
بدنش زیر شکنجه های جونگ کوک روز به روز ضعیف تر میشد
جونگ کوک هر روز صبح قبل از اینکه بره سر کار سراغش میرفت و یه دور شکنجش میداد
لی یونگ توی یه سری ساعت ها در روز استرس خاصی وجودش رو در بر میگرفت که ناشی از حضور جونگ کوک بود
حالا قشنگ حال لارا رو درک میکرد
لی یونگ هر روز بیشتر از دیروز در حال تاوان دادن بلاهایی که سر لارا میاورد بود
تمام لحظاتی که لارا رو شکنجه میداد از جلو چشم هاش رد میشد
روز به روز پشیمون تر میشد
و عذاب وجدانش روز به روز بیشتر میشد
اون هیچ وقت دلش نمیخواست باعث عذاب لارا باشه
لی یونگ عاشق لارا بود و جونگ کوک رو مقصر تمام اتفاقاتی که برای لارا افتاده میدونست
باز هم مثل هر روز دیگه با باز شدن در انبار ترس تمام وجودش رو فرا گرفت و بدنش به لرزه در اومد
صدای قدم های جونگ کوک توی گوشش میپیچید و ترسش رو بیشتر میکرد
جونگ کوک عادت کرده بود که هر روز اول از همه به حساب لی یونگ برسه
شکنجه دادن لی یونگ براش مثل وعده غذایی بود
از عذاب دادن لی یونگ لذت میبرد
چون دلش میخواست لی یونگ تاوان عذاب هایی که خودش..لارا...اِما...تهیونگ..نیلا و.... رو بده تا بفهمه که زندگی همیشه اونطوری که باب میلش هست نمیچرخه
گاهی اوقات جوری باهات بازی میکنه که چاره ای جز تسلیم شدن جلو پات نمیذاره
به سمت لی یونگ رفت و با دستش چونه لی یونگ رو گرفت و به طرف بالا آورد
لی یونگ از چشم تو چشم شدن با جونگ کوک متنفر بود
جونگ کوک:صبح بخیر....
لی یونگ:چقدر دیگه میخوای ادامه بدی؟؟
جونگ کوک:اوووو میبینم امروز بلبل زبون شدی!!خبریه؟؟
لی یونگ:همش تقصیر تو بود عوضییی«گریه»
جونگ کوک تعجب کرده بود
عصبی شده بود
انگار شکنجه هاش باعث دیونگی لی یونگ شده بود
اصلا منظور لی یونگ رو متوجه نمیشد
جونگ کوک:چی میگی برای خودت؟؟؟
لی یونگ :همش تقصیر تو بود...اگر تو تو زندگی لارا نبودی الان اون عاشق من میشد...اگر تو نبودی لارا هیچ وقت به من نمیگفت دوست ندارم و منم مجبور نمیشدم انقدر اذیتش کنم..همش تقصیر تو بود تو نبودی الان منو اون داشتیم در کنار همدیگه زندگی میکردیم«گریه..داد»
جونگ کوک: مثل اینکه شکنجه ها زیاد رو مغزت تاثیر گذاشته دیوونه شدی.. چرا انقدر هزیون میگی...ببین...حرف الکی بزنی میزنم اینجا دندوناتو خورد میکنما«عصبی»
لی یونگ:«گریه»
جونگ کوک از انبار بیرون اومد و به محل کارش رفت
«شب»
توی اتاق بود..
روی تخت خوابیده بود و مشغول خوندن یک سری پرونده بود..
لارا وارد اتاق شد و کنار جونگ کوک دراز کشید
سرش رو روی سینه جونگ کوک گذاشت و دستش رو روی سینه جونگ کوک میکشید
جونگ کوک دست چپش رو روی کمر لارا گذاشت
مشغول خوندن پرونده ها بود و اخم ریزی میون ابرو هاش بود
لارا هم به پرونده نگاه میکرد
بعد از چند دقیقه کارش تموم شد
پرونده رو بست و روی میز کنار تخت گذاشت
نگاهی به لارا انداخت که دستش رو روی سینه اش گذاشته بود
جونگ کوک:چیکار داشتی میکردی؟«نگاه مشکوک..شیطانی»
لارا دست های بی جون و ضعیفش رو مشت کرد و به سینه جونگ کوک کوبید و با لحن طلبکارانه ای ادامه داد
لارا:یااااا خیلی بی تربیتی
جونگ کوک:«خنده»
لارا:نخند...اصلا ولم کن میخوام برم«سعی در جدا کردن دست های جونگ کوک»
جونگ کوک:کجا با این عجله؟؟هنوز مونده«سفت تر میگیرتش»
لارا:من با تو هیچ کاری ندارم ولم کن«مشت میزنه»
جونگ کوک تو یک لحظه حالتش رو عوض کرد و کمی از وزنش رو روی لارا انداخت و دست هاش رو سفت تر گرفت و گفت
جونگ کوک:ولی من با تو خیلی کار دارم«نیشخند»
لارا:منظورت چیه؟؟
جونگ کوک:الان میفهمی.....
...................................................................................
(بنظرتون با لی یونگ چی کار کنیم؟)
#کی_پاپ
#بی_تی_اس
#جونگ_کوک
#k_pop
#bts
#jungkook
۸.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.