true love فصل ۳ پارت ۲۰ :
true love فصل ۳ پارت ۲۰ :
«یک ماه بعد»
با برخورد نور آفتاب به چشماش از خواب بیدار شد
پرده های اتاق رو تا نصفه کشیده بود و پرتو های نور از لا به لای پرده سفید و نازک اتاق می تابید همین باعث شده بود نور تا وسط های اتاق بیاد
کمی توی جاش تکون خورد و میخواست از جاش بلند بشه اما اگر بلند میشد جونگ کوک بیدار میشد چون دست هاش رو مثل یک زنجیر دور لارا حلقه کرده بود و اون رو به خودش میفشرد و به سختی به لارا اجازه نفس کشیدن داده بود و اون رو مثل بچه ای که بدون عروسکش خوابش نمیبره بغل کرده بود
پس منصرف شد و برگشت به سمت جونگ کوک که در آرامش خوابیده بود
دستش رو به آرومی روی صورت جونگ کوک حرکت میداد گاهی با موهاش بازی میکرد
با دیدن چهره بی نقص جونگ کوک توی خواب آرامش خواصی میگرفت
پوست سفیدی که در اثر پرتو های آفتاب میدرخشید...
نرمی صورتش...
چشم های درشتش....
مژه های بلندش....
لب های خوش رنگش....
موهایی که روی صورتش رو پوشونده بود
و لباسی که چند تا دکمه بالاش باز بود و قسمتی از بدنش رو به نمایش گذاشته بود
باعث میشد برای چند دقیقه هم که شده از مشغله های ذهنیش نجات پیدا کنه و آرامش بگیره
توی این مدتی که گذشته بود وضعیت روحیش روز به روز بدتر میشد
خودش هم فکر نمیکرد حالش تا این حد بد بشه
اما از اینکه جونگ کوک رو کنار خودش داشت خیالش راحت بود
جونگ کوک همیشه هواش رو داشت
حتی وقتی حالش خوب نبود....ناراحت میشد...عصبی میشد یا یه حرفی هم میزد اون همیشه لارا رو در آغوش میگرفت و با لبخند گرمی بهش آرامش تزریق میکرد
با فکر کردن رفتار های جونگ کوک لبخندی روی لب هاش نسشت
جونگ کوک کم کم داشت از خواب شیرینی که میدید خارج میشد
احساس میکرد یکی داره نوازشش میکنه و همین موضوع باعث شده بود بهتر بتونه خوابه
اما از رویاهاش بیرون اومد و چشم هاش رو باز کرد
به لارا خیره شد که داشت با لبخند نوازشش میکرد
لارا توی این مدت خیلی ضعیف تر شده بود
چهرش خسته و بی روح تر از همیشه بود
بدنش ضعیف و شکننده شده بود
موهاش بلند تر و نازک تر شده بود
چشماش بی قرار تر از هر وقت دیگه ای بود
و این موضوع جونگ کوک رو عذاب میداد
اما تمام تلاشش رو روی این گذاشته بود که حال لارا رو خوب کنه
همه چیز رو طوری چیده بود که هیچ چیزی باعث ناراحتی لارا نباشه
سعی میکرد خودش کنار لارا باشه و بهش حس امنیت بده
.............................................................................
بچه ها بقیش رو بعدا میزارم براتون
«یک ماه بعد»
با برخورد نور آفتاب به چشماش از خواب بیدار شد
پرده های اتاق رو تا نصفه کشیده بود و پرتو های نور از لا به لای پرده سفید و نازک اتاق می تابید همین باعث شده بود نور تا وسط های اتاق بیاد
کمی توی جاش تکون خورد و میخواست از جاش بلند بشه اما اگر بلند میشد جونگ کوک بیدار میشد چون دست هاش رو مثل یک زنجیر دور لارا حلقه کرده بود و اون رو به خودش میفشرد و به سختی به لارا اجازه نفس کشیدن داده بود و اون رو مثل بچه ای که بدون عروسکش خوابش نمیبره بغل کرده بود
پس منصرف شد و برگشت به سمت جونگ کوک که در آرامش خوابیده بود
دستش رو به آرومی روی صورت جونگ کوک حرکت میداد گاهی با موهاش بازی میکرد
با دیدن چهره بی نقص جونگ کوک توی خواب آرامش خواصی میگرفت
پوست سفیدی که در اثر پرتو های آفتاب میدرخشید...
نرمی صورتش...
چشم های درشتش....
مژه های بلندش....
لب های خوش رنگش....
موهایی که روی صورتش رو پوشونده بود
و لباسی که چند تا دکمه بالاش باز بود و قسمتی از بدنش رو به نمایش گذاشته بود
باعث میشد برای چند دقیقه هم که شده از مشغله های ذهنیش نجات پیدا کنه و آرامش بگیره
توی این مدتی که گذشته بود وضعیت روحیش روز به روز بدتر میشد
خودش هم فکر نمیکرد حالش تا این حد بد بشه
اما از اینکه جونگ کوک رو کنار خودش داشت خیالش راحت بود
جونگ کوک همیشه هواش رو داشت
حتی وقتی حالش خوب نبود....ناراحت میشد...عصبی میشد یا یه حرفی هم میزد اون همیشه لارا رو در آغوش میگرفت و با لبخند گرمی بهش آرامش تزریق میکرد
با فکر کردن رفتار های جونگ کوک لبخندی روی لب هاش نسشت
جونگ کوک کم کم داشت از خواب شیرینی که میدید خارج میشد
احساس میکرد یکی داره نوازشش میکنه و همین موضوع باعث شده بود بهتر بتونه خوابه
اما از رویاهاش بیرون اومد و چشم هاش رو باز کرد
به لارا خیره شد که داشت با لبخند نوازشش میکرد
لارا توی این مدت خیلی ضعیف تر شده بود
چهرش خسته و بی روح تر از همیشه بود
بدنش ضعیف و شکننده شده بود
موهاش بلند تر و نازک تر شده بود
چشماش بی قرار تر از هر وقت دیگه ای بود
و این موضوع جونگ کوک رو عذاب میداد
اما تمام تلاشش رو روی این گذاشته بود که حال لارا رو خوب کنه
همه چیز رو طوری چیده بود که هیچ چیزی باعث ناراحتی لارا نباشه
سعی میکرد خودش کنار لارا باشه و بهش حس امنیت بده
.............................................................................
بچه ها بقیش رو بعدا میزارم براتون
۶.۷k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.