باید مرده باشم!🖤
که اینطور دور از تو آرام نشستهام !
مگر میشود ؟
اسبی چموش و سرگردان بودم
پرندهای وحشی و بیقرار ،
زنی دیوانه و سر به هوا ...
حالا چطور ممکنم ؟
خودم را باور نمیکنم
اسمت که میآمد ، پرواز میکردم
و جاذبۀ زمین حریفم نمیشد
چه شد ؟
که حریفم شد ؟
حالا نشستهام اینجا کتاب میخوانم
دربارۀ دختری که با قایقی کاغذی به سمت دریا رفت
و با ابرها بخار شد و بالا رفت
ـ و میگویم مگر میشود ؟ ـ
چه ساده لوحاند کاغذها !
همین است که این قدر راحت به باد میروند !
کاغذها جاذبه را نمیفهمند
و همین
رازِ سر به هواییشان است
آبها امّا فرق دارند
در فوارهها اوج میگیرند و به زمین باز میگردند
در دریاها بخار میشوند ، ابر میشوند و میبارند و به زمین برمیگردند
و من اگر بگویم از جنس آبم ، باور میکنی ؟
در عشق تو دیوانه شدهام
اوج گرفتهام ،
بالا رفتهام ،
و دوباره بازگشتهام به زمین
دوباره فرود آمدهام روی این مبل
و کتاب میخوانم
باید مرده باشم ، نه ؟
اگر زنده بودم دوباره بخار میشدم ، ابر میشدم ، میباریدم
لابد مردهام
که مثل مردابی آرام
یک گوشه نشسته ام
و در دلم
آب از آب تکان نمیخورَد .
پ.ن: از متن خوشم اومد دوس داشتم ب اشتراک بزارم🙂
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.