پارت یک بخش پنج
پارت یک بخش پنج
ذهن بکی : باید کاری کنم تا بهم نزدیک بشن.
آنیا : نیاز نیست تلاش کنی.
بکی : چی؟
آنیا : هیچی.
آنیا از مدرسه خارج شد و
مارکوس : آنیا چان آنیا چان صبر کن.
آنیا : چیزی می خوای بگی مارکوس؟
مارکوس : می خوای تا خونتون باهم بریم؟
آنیا : من مشکلی ندارم باشه.
دامیان حرف های آنیا و مارکوس رو می فهمه و سوار ماشینش میشه و از کنار آنیا رد میشه.
آنیا : مارکوس می خوای تو راه بستنی بخوریم؟
مارکوس : آره قهوه چطور؟
آنیا : خوبه.
بعد از کافه آنیا دامیان رو می بینه که داخل رستورانه ، چشمشون بهم می افته و بهم نگاه می کنن اما دامیان روش و بر می گردونه انگار که آنیا رو نمی شناسه ، چند دقیقه بعد مارکوس به آنیا بستنی میده
مارکوس : بریم؟
آنیا : باشه بریم.
دامیان مارکوس رو همراه آنیا میبینه.
و......
ذهن بکی : باید کاری کنم تا بهم نزدیک بشن.
آنیا : نیاز نیست تلاش کنی.
بکی : چی؟
آنیا : هیچی.
آنیا از مدرسه خارج شد و
مارکوس : آنیا چان آنیا چان صبر کن.
آنیا : چیزی می خوای بگی مارکوس؟
مارکوس : می خوای تا خونتون باهم بریم؟
آنیا : من مشکلی ندارم باشه.
دامیان حرف های آنیا و مارکوس رو می فهمه و سوار ماشینش میشه و از کنار آنیا رد میشه.
آنیا : مارکوس می خوای تو راه بستنی بخوریم؟
مارکوس : آره قهوه چطور؟
آنیا : خوبه.
بعد از کافه آنیا دامیان رو می بینه که داخل رستورانه ، چشمشون بهم می افته و بهم نگاه می کنن اما دامیان روش و بر می گردونه انگار که آنیا رو نمی شناسه ، چند دقیقه بعد مارکوس به آنیا بستنی میده
مارکوس : بریم؟
آنیا : باشه بریم.
دامیان مارکوس رو همراه آنیا میبینه.
و......
۱.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.