🍷پارت123🍷
🍷پارت123🍷
"میسو"
اروم لای چشمامو باز کردم و به کنارم نگاه کردم که با جای خالی کوک مواجه شدم
متعجب بلند شدم و به تخت نگاه کردم
کجا رفته؟
دورو برم و نگاه کردم و چشمم به ساعت خورد
ساعت نه و ده دقیقه بود
چشمم به گوشه تخت افتاد و یه تیشرت مشکی پیدا کردم
با یاداوری دیشب یه لبخند ریز زدم و داغ شدن گونه هامو حس کردم
دستمو دراز کردم و تیشرت و برداشتم اونو جلوی بینیم گرفتم عمیق بو کشیدم
عطر اونو داشت
اروم تنم کردم از تخت پایین اومدم
......
با استرس به موبایل تو دستم نگاه کردم و برای بار هزارم متنو خودنم
«امیدوارم حواست به کارات باشه خانوم هان میسو»
سریع خاموشش کردم و انداختمش زیر تخت با دستای لرزونم سرمو گرفتم
اون از همه چی خبر داره تقریبا فراموش کرده بودم
و
داشتم ارامشو پیدا میکردم
ارامش؟
چقدر دور به نظر میرسه...
چرا نمیتونم با خیال راحت پیش کوک باشم؟
چرا اون عوضی دست از سرمون برنمیداره؟
با همون اضطراب بلند شدم و دور اتاق چرخیدم
الانم که نمیدونم کوک کجاست
شاید باز تغییر شخصیت داده...
وگرنه چرا باید میرفت بیرون؟
از یه طرفم یه حسی بهم میگفت شاید کار داره ولی با یاد اوری کار کوک فقط حالم بدتر شد
امکان داره کوک بخاطره من اون مارو ول کنه؟
خنده داره میدونم...
تو افکار خودم غرق شده بودم که در باز شد
با ترس به در نگاه کردم که دیدم کوکه
یهو غیر ارادی دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم و ارامشی که دور به نظر میرسید و پیدا کردم!!
کوک یه دستشو بالا اورد رو سرم گذاشت سرشو خم کرد و یه بوسه آروم رو موهام گذاشت
لب زد
_ چی شده
به سختی جلوی اشکامو گرفتم یه لبخند ارامش بخش زدم
به کوک نگاه کردم اما با دیدن زخم رو لبش لبخندم محو شد و با شک نگاش کردم
+ل..لبت
کوک انگشتشو به لبش زد و نیشخند زد
_یه زخم کوچیکه فقط
اخم کردم و دستشو گرفتم و کشیدمش بیرون
رو کاناپه نشوندمش با عصبانیتی که تو صدام هم پیدا بود گفتم
+کمک های اولیه کجان
کوک که انگار از عصبانیتم خندش گرفته بود گفت
_ یه زخم کوچ...
+پرسیدم کجاست
کوک با یه نیشخند ریز به اشپزخونه اشاره کرد
_تو اون کابینت که درش شیشه ایه
فقط بلده نگرانم کنه
سریع رفتم و اوردمش
کنار کوک نشستم کلشو چرخوندم سمت خودم اخم همچنان رو صورتم بود شروع کردم به ضد عفونی کردن زخمش
شاید واقعا چیز خاصی نبود و فقط الکی شلوغش میکردم ولی حتی تحمل یه زخم کوچیکم رو صورتش ندارم
کلا همه جاش
انگشتمو به زخم زدم که کوک یه چشمشو بست
نگران نگاش کردم
+خیلی درد میکنه
_خیلی
+خدای من کوک
بغضی که داشتم ترکید و اشکام شروع کردن به ریختن
بلند گریه میکردم
حس میکردم داره با تعجب نگام میکنه
_هی معلومه چرا گریه میکنی
اشکامو پاک میکردم اما بازم میریختن...
خماااری💖💗🍷😜
"میسو"
اروم لای چشمامو باز کردم و به کنارم نگاه کردم که با جای خالی کوک مواجه شدم
متعجب بلند شدم و به تخت نگاه کردم
کجا رفته؟
دورو برم و نگاه کردم و چشمم به ساعت خورد
ساعت نه و ده دقیقه بود
چشمم به گوشه تخت افتاد و یه تیشرت مشکی پیدا کردم
با یاداوری دیشب یه لبخند ریز زدم و داغ شدن گونه هامو حس کردم
دستمو دراز کردم و تیشرت و برداشتم اونو جلوی بینیم گرفتم عمیق بو کشیدم
عطر اونو داشت
اروم تنم کردم از تخت پایین اومدم
......
با استرس به موبایل تو دستم نگاه کردم و برای بار هزارم متنو خودنم
«امیدوارم حواست به کارات باشه خانوم هان میسو»
سریع خاموشش کردم و انداختمش زیر تخت با دستای لرزونم سرمو گرفتم
اون از همه چی خبر داره تقریبا فراموش کرده بودم
و
داشتم ارامشو پیدا میکردم
ارامش؟
چقدر دور به نظر میرسه...
چرا نمیتونم با خیال راحت پیش کوک باشم؟
چرا اون عوضی دست از سرمون برنمیداره؟
با همون اضطراب بلند شدم و دور اتاق چرخیدم
الانم که نمیدونم کوک کجاست
شاید باز تغییر شخصیت داده...
وگرنه چرا باید میرفت بیرون؟
از یه طرفم یه حسی بهم میگفت شاید کار داره ولی با یاد اوری کار کوک فقط حالم بدتر شد
امکان داره کوک بخاطره من اون مارو ول کنه؟
خنده داره میدونم...
تو افکار خودم غرق شده بودم که در باز شد
با ترس به در نگاه کردم که دیدم کوکه
یهو غیر ارادی دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم و ارامشی که دور به نظر میرسید و پیدا کردم!!
کوک یه دستشو بالا اورد رو سرم گذاشت سرشو خم کرد و یه بوسه آروم رو موهام گذاشت
لب زد
_ چی شده
به سختی جلوی اشکامو گرفتم یه لبخند ارامش بخش زدم
به کوک نگاه کردم اما با دیدن زخم رو لبش لبخندم محو شد و با شک نگاش کردم
+ل..لبت
کوک انگشتشو به لبش زد و نیشخند زد
_یه زخم کوچیکه فقط
اخم کردم و دستشو گرفتم و کشیدمش بیرون
رو کاناپه نشوندمش با عصبانیتی که تو صدام هم پیدا بود گفتم
+کمک های اولیه کجان
کوک که انگار از عصبانیتم خندش گرفته بود گفت
_ یه زخم کوچ...
+پرسیدم کجاست
کوک با یه نیشخند ریز به اشپزخونه اشاره کرد
_تو اون کابینت که درش شیشه ایه
فقط بلده نگرانم کنه
سریع رفتم و اوردمش
کنار کوک نشستم کلشو چرخوندم سمت خودم اخم همچنان رو صورتم بود شروع کردم به ضد عفونی کردن زخمش
شاید واقعا چیز خاصی نبود و فقط الکی شلوغش میکردم ولی حتی تحمل یه زخم کوچیکم رو صورتش ندارم
کلا همه جاش
انگشتمو به زخم زدم که کوک یه چشمشو بست
نگران نگاش کردم
+خیلی درد میکنه
_خیلی
+خدای من کوک
بغضی که داشتم ترکید و اشکام شروع کردن به ریختن
بلند گریه میکردم
حس میکردم داره با تعجب نگام میکنه
_هی معلومه چرا گریه میکنی
اشکامو پاک میکردم اما بازم میریختن...
خماااری💖💗🍷😜
۱۳۶.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.