رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۱۳
رضا: این ارسلانم آخر خودشو میکشه ( دور از جونش)
ارسلان: آدرسو برام فرستاد وقتی به اونجا رسیدم دیدم همون کافه است که رفتم تو کافه نشستم دوباره این سرد بی صاحاب مونده اومده بود سراغم
دیانا: فکر کردنم بازم نیاز به اون قرص داره گذاشتم رو میز و اومدم اینور
ارسلان: لبخندی به لبم اومد و آرامبخش و خوردم که رضا اومد همون دختره اومد تا سفارش بگیره
رضا: یه قهوه و یه کیک شکلاتی
دیانا: سفارشون و اوردم اما انکار هنوز حالش بد بود به عنوان انسان میتونستم ناراحت باشم
پارت ۱۳
رضا: این ارسلانم آخر خودشو میکشه ( دور از جونش)
ارسلان: آدرسو برام فرستاد وقتی به اونجا رسیدم دیدم همون کافه است که رفتم تو کافه نشستم دوباره این سرد بی صاحاب مونده اومده بود سراغم
دیانا: فکر کردنم بازم نیاز به اون قرص داره گذاشتم رو میز و اومدم اینور
ارسلان: لبخندی به لبم اومد و آرامبخش و خوردم که رضا اومد همون دختره اومد تا سفارش بگیره
رضا: یه قهوه و یه کیک شکلاتی
دیانا: سفارشون و اوردم اما انکار هنوز حالش بد بود به عنوان انسان میتونستم ناراحت باشم
- ۳.۱k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط