برای کسی مینویسم که روزی نگرانم بود

برای کسی مینویسم که روزی نگرانم بود
روزی دلتنگم میشد
اما با آن همه نگرانیها
تنهایم گذاشت تنهای تنها
ومن باتمام احساسم ، باتمام عشقم درخود شکستم
ولی حتی کسی صدای شکستنم رانشینید
درخودم شکستم
امشب میخواهم بنویسم
با خون در رگ هایم بنویسم
از تمام شب های تنهاییم می نویسم
ازتمام شب هایی بیهوده در انتظار
 ازشبهایی که انتظار دستهایی را میکشیدم
که بی منت اشکهایم را پاک کند
مینویسم تا همه بدانند
شب هایی راکه با هق هق گریه هایم گذشت
می نویسم تا بدانند حتی
کسی نپرسید ازدل من
ازسکوت من
همش سکوت بودو تنهایی و درد
می نویسم برای خودم
برای تنهایی دل خودم??
دیدگاه ها (۳)

"زمان "حقیقت آدمها را روشن می سازد،"زمان"قیمت رفاقت ها را مع...

راست می‌گویند!مرد که گریه نمی‌کند...!گاهی، در میان لحظه‌های ...

گرگهای این حوالی از سرما انقدر برایت سوزناک زوزه می کشند، که...

شًبــــــْــــ ڪٍہ شًبٍہ…بایًد سیــــــٰــاه باشٍہ…وًلے سٌوا...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

دیدار دوباره..[p1]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط