True love or fear
True love or fear
Part 5
از دید آنا
اسم یه نفرو صدا زد که در یهو باز شد و یه پسر با قد نسبتا بلند و اندامی ورزیده اومد داخل موهای لخت خاکستری رنگش هارمونی قشنگی رو با اون پوست سفیدش تشکیل داده بود
حداقل از این خوشحال بودم که اون یه انسان بود و مثل بقیه هیولا نبود
یه نگا بهم انداخت و گفت
.. بله رییس
اومد جلو دستم گرفت و از اتاق خارج شد
شوگا :دنبالم بیا ..
دستم به سمت یه گوشه کشید و وایساد
سرش رو به اطراف چرخوند که مطمعن بشه کسی این اطراف نیس
شوگا:ببینم . .. خانوم کوچولو از جونت سیر شدی؟
چطور از اینجا سر دراوردی
من:نفس عمیقی کشیدم و خواستم توضیح بدم که..
شوگا:او.. حتما کار جونگ کوک
من:ه.. هوم .. من از اینجا خوشم نمیاد میخوام هر چه زودتر از اینجا برم
شوگا:از این بابت متاسفم.. باید یجوری کنار بیای
چون هیچ راه فراری نیست .. باید سعی کنی تو قمار برنده بشی تنها راه زنده موندنت همینه
من:ا.اما چطوری؟اونا خیلی قوین
شوگا:اینطور نیس.. اونا همشون یه نقطه ضعف دارن اگه نقطه ضعفشون رو پیدا کنی میتونی راحت بازی رو ببری
من:نقطه ضعف؟
شوگا:درسته.. نقطه ضعف
حالا دنبالم بیا تا اینجارو نشونت بدم
و قوانینو برات توضیح بدم
من:باشه
شوگا:خب بگذریم.. میتونم اسمتو بپرسم؟
من:او.. من آنا هستم
شوگا:او... اسم قشنگی منم مین یونگی هستم میتونی یونگی صدام کنی
من:مین یونگی ..؟ صبر کن ببینم یعنی ..
یونگی:دقیقا ..
من:ی.. یعنی تو یه فریب دهنده ای؟
) بچه ها فامیلی مین فقط متعلق به یه خاندان که قابلیت خاصی دارن و میتونن به طرز جادویی دیگران رو فریب بدن)
یونگی:هیش... بین خودمون بمونه و یه چشمک میزنه
من:از این حرکتش خندم گرفت
دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
حس می کردم اون تنها فردی که میتونم بهش اعتماد کنم .
بعد چند مین رسیدیم به یه کاخ
یونگی:درو باز کنید
یهو در باز شد
یونگی:دنبالم بیا
دنبالش به راه افتادم..درو باز کرد و وارد کاخ شدیم
اونجا یه عالمه هیولا بود که داشتن بازی میکردن
یونگی: بیا اینجا .. بشین
من:ه.. هوم
Part 5
از دید آنا
اسم یه نفرو صدا زد که در یهو باز شد و یه پسر با قد نسبتا بلند و اندامی ورزیده اومد داخل موهای لخت خاکستری رنگش هارمونی قشنگی رو با اون پوست سفیدش تشکیل داده بود
حداقل از این خوشحال بودم که اون یه انسان بود و مثل بقیه هیولا نبود
یه نگا بهم انداخت و گفت
.. بله رییس
اومد جلو دستم گرفت و از اتاق خارج شد
شوگا :دنبالم بیا ..
دستم به سمت یه گوشه کشید و وایساد
سرش رو به اطراف چرخوند که مطمعن بشه کسی این اطراف نیس
شوگا:ببینم . .. خانوم کوچولو از جونت سیر شدی؟
چطور از اینجا سر دراوردی
من:نفس عمیقی کشیدم و خواستم توضیح بدم که..
شوگا:او.. حتما کار جونگ کوک
من:ه.. هوم .. من از اینجا خوشم نمیاد میخوام هر چه زودتر از اینجا برم
شوگا:از این بابت متاسفم.. باید یجوری کنار بیای
چون هیچ راه فراری نیست .. باید سعی کنی تو قمار برنده بشی تنها راه زنده موندنت همینه
من:ا.اما چطوری؟اونا خیلی قوین
شوگا:اینطور نیس.. اونا همشون یه نقطه ضعف دارن اگه نقطه ضعفشون رو پیدا کنی میتونی راحت بازی رو ببری
من:نقطه ضعف؟
شوگا:درسته.. نقطه ضعف
حالا دنبالم بیا تا اینجارو نشونت بدم
و قوانینو برات توضیح بدم
من:باشه
شوگا:خب بگذریم.. میتونم اسمتو بپرسم؟
من:او.. من آنا هستم
شوگا:او... اسم قشنگی منم مین یونگی هستم میتونی یونگی صدام کنی
من:مین یونگی ..؟ صبر کن ببینم یعنی ..
یونگی:دقیقا ..
من:ی.. یعنی تو یه فریب دهنده ای؟
) بچه ها فامیلی مین فقط متعلق به یه خاندان که قابلیت خاصی دارن و میتونن به طرز جادویی دیگران رو فریب بدن)
یونگی:هیش... بین خودمون بمونه و یه چشمک میزنه
من:از این حرکتش خندم گرفت
دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
حس می کردم اون تنها فردی که میتونم بهش اعتماد کنم .
بعد چند مین رسیدیم به یه کاخ
یونگی:درو باز کنید
یهو در باز شد
یونگی:دنبالم بیا
دنبالش به راه افتادم..درو باز کرد و وارد کاخ شدیم
اونجا یه عالمه هیولا بود که داشتن بازی میکردن
یونگی: بیا اینجا .. بشین
من:ه.. هوم
۱۷.۵k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.